غلیظ
[غَ] (ع ص) گنده و سطبر. (منتهی الارب) (غیاث اللغات)(1). ستبر. (مهذب الاسماء) (آنندراج) (مجمل اللغه). ج، غِلاظ. (المنجد) (مهذب الاسماء). مقابل رقیق و باریک. ذوالغلاظه. (از اقرب الموارد). ضد رقیق. (غیاث اللغات) (آنندراج). مقابل تُنُک. خشن. کلفت. ضد گشاده و شُل. زفت. سفت: ستبرق؛ دیبایی غلیظ، یعنی ستبر: سه نوع دیگر است آن را امعاء غلاظ گویند، یعنی روده های سطبر. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و بهر دو ابهام آن را از هم بازکشند چندانکه غشاء رقیق بود بدرد، و اگر غشاء غلیظ بود به میانگاه آن بموضعی بشکافند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). جوز ماثل، زهر است و همچند جوزیست و اندر میان او تخمهاست و بر وی خارهای غلیظ است. (ذخیرهء خوارزمشاهی). فیأمرهم أن ینقشوا علیها [ علی النحاس ] عتیق ملحوم بقلم غلیظ. (معالم القربه فی احکام الحسبه). || درشت. (منتهی الارب) (مجمل اللغه). مقابل نرم و سلس. (از اقرب الموارد). زِبر. دَفزَک. ثوب غلیظ؛ جامهء درشت. مقابل لطیف. || سنگین و ناگوار.(2) ثقیل. دیرگوارد. بطی ء الانهضام :گوشت گاو کوهی غلیظ باشد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و شراب... طعامهای غلیظ را بگوارد. (نوروزنامه). || تیره: غباری غلیظ، تیره گرد، شیری تیره یعنی غلیظ : در کتب طب چنین یافته میشود که آبی که اصل آفرینش فرزند آدم است چون برحم پیوندد و به آب زن بیامیزد تیره و غلیظ شود. (کلیله و دمنه). || بمعنی ناپاک نیز شهرت یافته است و یافته نشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). || ستبر (در شیر و امثال آن). جائر. شیر ستبر. هر مایع که قوامش زیاد باشد. || استوار (در سوگند): قسم غلیظ؛ سوگند استوار و سخت. || سخت. شدید و صعب: امر غلیظ؛ کاری سخت. عذاب غلیظ؛ عذابی سخت و دردناک. (از اقرب الموارد) : و مِن وَرآئِهِ عذابٌ غلیظ. (قرآن 14/17). || ماء غلیظ؛ آب تلخ. (از اقرب الموارد). || سخت و درشتخو. سنگدل. ستبرجگر. سخت خشم. (از کشف الاسرار ج10 ص153). آنکه سنگدل و درشتخو باشد : متعلقان بر در بدارند و غلیظان شدید برگمارند تا بار عزیزان ندهند. (گلستان سعدی).
(1) - Grossier, epais.
(2) - Lourd.
(1) - Grossier, epais.
(2) - Lourd.