غرض
[غَ] (ع اِ) پیش بند شتر مانند تنگ زین را. ج، غُروض، اغراض. (منتهی الارب) (آنندراج). الغرض للرحل کالحزام للسرج. (اقرب الموارد). || جویچهء ناتمام از رودبار، یا شعبه ای کلان از رودبار مغاک. ج، غُرضان، غِرضان. (منتهی الارب). شعبه فی الوادی غیر کامله او اکبر من الهجیج، تقول: اصابنا مطر اسال زهاد الغرضان. (اقرب الموارد). || آب جامه که در وی چیزی نکرده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). جای آبی که آن را ترک کنند و در آن چیزی نگذارند. (از اقرب الموارد). || شکن جامه، یقال: طوی الثوب علی غروضه؛ ای علی غروره. || ترنجیدگی اندام از لاغری بعد فربهی، یقال: فی جسده غروض. (منتهی الارب) (آنندراج). آن است که کسی فربه شود و پس از آن لاغر گردد و در اندام وی چین و چروکی باقی ماند. (از اقرب الموارد). || (مص) به غرضه بستن ناقه را. || بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج): غرض عرضه؛ کف عنه. (اقرب الموارد). || شتابانیدن چیزی را پیش از وقت وی. || دوتاه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). خم شدن(1). (دزی ج2 ص206)(2). || شکن ناک گردیدن اندام جهت لاغری بعد فربهی. || پر کردن آب جامه را. پر نکردن آب جامه را (از لغات اضداد است). (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن ظرف آب. کاستن از پری آن (ضد). (از اقرب الموارد). کم شدن. (تاج المصادر بیهقی). || دوغ زدن پس مسکه برآوردن و دوغ خورانیدن قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج): غرض السقاء؛ مخضه فاذا ثمر صبه فسقاه القوم. (از اقرب الموارد). || شیر تازه دادن. (تاج المصادر بیهقی). || غرض له غریضاً؛ سقاه لبناً حلیباً. (اقرب الموارد). || از شیر بازداشتن بزغاله را پیش از هنگام آن. || تر و تازهء چیزی چیدن یا بریدن آن را تر و تازه. (منتهی الارب) (آنندراج): غرض الشی ء؛ اجتناه طریاً او اخذه کذلک. (اقرب الموارد).
(1) - Pencher, Incliner pour. (2) - در «دزی» مصدر غرض آمده و معلوم نیست که به فتح اول است یا به فتح اول و دوم.
(1) - Pencher, Incliner pour. (2) - در «دزی» مصدر غرض آمده و معلوم نیست که به فتح اول است یا به فتح اول و دوم.