غربله
[غَ بَ لَ] (ع مص) بیختن. (منتهی الارب) (آنندراج). به ماشوی بکردن. (مصادر زوزنی). به غربال بیختن. غربال کردن. غربال زدن. بوجاری کردن. الک کردن. و منه المثل: من غربل الناس؛ نخلوه. (اقرب الموارد).
- غربلهء شهر؛ کشف حال مردم آنجا. غربل البلد؛ کشف حال من بها. (اقرب الموارد).
|| پراکندن: غَرْبَلَهُ؛ فَرَّقَهُ. (ذیل اقرب الموارد). || بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره پاره کردن: غربل الشی ء؛ قطعه. (اقرب الموارد). || کشتن و سائیدن قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج): غربل القوم؛ قتلهم و طحنهم(1). || رفتن در زمین. غربل الرجل فی الارض؛ ذهب فیها. (اقرب الموارد). || نوعی جماع. رجوع به مجمع الامثال میدانی چ تهران 1290 ص334 و غربیله شود.
(1) - صاحب منتهی الارب فعل طحن را ترجمهء تحت اللفظی کرده و سائیدن قوم آورده است در صورتی که طحن در عربی به مجاز به معنی هلاک کردن هم آمده است چنانکه صاحب اقرب الموارد آرد: طحن المنون القوم؛ اهلکتهم. و بنابراین صحیح چنین است: کشتن و هلاک کردن، نه کشتن و سائیدن قوم.
- غربلهء شهر؛ کشف حال مردم آنجا. غربل البلد؛ کشف حال من بها. (اقرب الموارد).
|| پراکندن: غَرْبَلَهُ؛ فَرَّقَهُ. (ذیل اقرب الموارد). || بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره پاره کردن: غربل الشی ء؛ قطعه. (اقرب الموارد). || کشتن و سائیدن قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج): غربل القوم؛ قتلهم و طحنهم(1). || رفتن در زمین. غربل الرجل فی الارض؛ ذهب فیها. (اقرب الموارد). || نوعی جماع. رجوع به مجمع الامثال میدانی چ تهران 1290 ص334 و غربیله شود.
(1) - صاحب منتهی الارب فعل طحن را ترجمهء تحت اللفظی کرده و سائیدن قوم آورده است در صورتی که طحن در عربی به مجاز به معنی هلاک کردن هم آمده است چنانکه صاحب اقرب الموارد آرد: طحن المنون القوم؛ اهلکتهم. و بنابراین صحیح چنین است: کشتن و هلاک کردن، نه کشتن و سائیدن قوم.