غرب
[غَ رَ] (ع اِ) درخت پده. (منتهی الارب) (برهان قاطع)(1). نام درختی است که هرگز بار و میوه ندهد. (برهان قاطع ذیل پده). درخت پده که کبودرنگ باشد و بر لب رودخانه ها روید، و در صحاح به معنی درخت سپیدار نوشته. (آنندراج) (از غیاث اللغات). پُده، و گویند سپیددار است. (مقدمه الادب). کُوَن. (برهان قاطع). سفیددار. اسفیدار. ایطاماس. سفیددار را بعض عرب عشام خوانند. چوبش به عمارت به کار دارند، به سرکه آغشته خضاب را مفید است. (نزهه القلوب). به یونانی اطار و به شیرازی وزک و به اصفهانی وشک و در تنکابن و دیلم اوجا گویند و او را خارها بود و قطران از او حاصل شود. (الفاظ الادویه). بید مجنون. (درختان جنگلی حبیب الله ثابتی). درخت قواق. (فرهنگ شعوری). ابهل. و قطران را از آن گیرند. (تهذیب از تاج العروس) (ترجمهء صیدنه) و درختی که آن را به تازی غرب گویند، و به پارسی پده گویند ثمرهء آن یک درمسنگ نافع است. این درخت را بعضی از اهل خراسان پده گویند. (ذخیرهء خوارزمشاهی). حکیم مؤمن در تحفه آرد: غرب درختی است عظیم و در اصفهان وسک (وزک: اختیارات بدیعی) و در تنکابن و دیلم اوجا نامند و گویا این اسم از آطا، یونانی (درخت آطا یا طا، اختیارات بدیعی) باشد در دوم سرد و خشک و قابض و مجفف بی لدغ و شرب برگ او با فلفل رافع قولنج ایلاوس و مغص، و با آب مانع حمل، و گویند به تجربه رسیده است. و ضماد برگ تازهء آن جهت جراحات تازه، و آب فشردهء آن جهت رفع سیلان چرک اعضاء باطنی و سدهء جگر، و غرغرهء آن جهت اخراج زلوئی که در حلق مانده باشد، و ذرور خشک آن جهت آکله و جراحات مزمنه مفید، و بیخ مسحوق آن که با عصارهء برگ آن در روغن گل و پوست انار طبخ دهند به جهت درد گوش بغایت مؤثر و نطول طبیخ آن جهت نقرس و رفع نخالهء موی سر، و شکوفه و پوست درخت آن جهت نفث الدم، و ضماد پوست سوختهء آن با سرکه جهت ثآلیل، و ذرور شکوفهء او جهت خشک کردن جراحات و صمغ و رطوبت سایلهء آن جهت جلای بصر و بیاض و رفع وشم و آثار، بیعدیل، و چوب محرق مغسول آن قائم مقام توتیا، و مضر گرده، و مصلحش صمغ عربی و بدلش نصف وزن آن اقاقیا است. - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: غرب درختی است بلند مانند صنوبر، پوست آن سفید و برگ آن به برگ قطلب ماند و از آن قطران ضعیف میگیرند و آن در حقیقت نوعی از صفصاف است ولی مزیت آن بر صفصاف این است که با فلفل رافع مغص است... (تذکرهء داود ضریر انطاکی ص251). در اختیارات بدیعی آمده: غرب درختی است که آن را آطا (در نسخهء دیگر: طا) خوانند و به شیرازی وزک خوانند و آن درخت بزرگ بود و صمغ وی نیکوترین پوده بود و تا زخم بر ساق وی نرسد که شکافته گردد آن صمغ بیرون نیاید و آن هیچ ثمری که شاید بخورند ندهد. (اختیارات بدیعی نسخهء خطی متعلق به کتابخانهء لغت نامه مکرر). رجوع به کتاب مذکور شود. || گندم. (دزی). || دانهء جزایر قناری. قسمی از گرامینه ها؛ یعنی گیاهانی که فقط یک فلقه دارند و ساقهء آنها شوم (کلش) است (مانند گندم و جو و غیره) که شامل ده قسم اروپائی و آمریکائی است. قسمی از ارزن(2). المستعینی در ذیل «دوسر» گوید: آن گیاهی است که برگ آن به برگ سنبل گندم ماند جز اینکه از آن نرمتر است و آن معروف به غرب است. (ابن بیطار ذیل دوسر). || مرهم الغرب، مرهمی است که از عصارهء برگ درخت غرب میگیرند(3). (دزی ج2 ص204). رجوع به مفردات ابن بیطار و رجوع به غرب شود. || می. || سیم یا جام از سیم. فضه. نقره. || زر. (منتهی الارب) (آنندراج). بیرونی در الجماهر گوید: از جملهء نامهای نقره، غرب(4) را نیز گفته اند زیرا در معدن پوشیده باشد، ولی این تغیب اختصاص به نقره ندارد تا وجه تسمیهء آن باشد و آن دربارهء تمام جواهر مخزون صدق می کند و غرب را به طلا نیز اطلاق کرده اند اعشی گوید :
اذا انکب ازهر بین السقاه
تراموا به غرباً او نضاراً
و نضار در بیت فوق زر است و اگر غرب نیز به زر اطلاق شود مستحسن نیست بنابراین غرب به معنی سیم است و در شعر فوق چنین است: سیم و زر، و باید دانست که غرب و نضار را به دو نوع از چوب که ظرفهای شراب از آنها ساخته شود تعبیر کرده اند. ابونواس گوید:
فاستوثق الشرب للندامی و اَج
راها علینا اللجین و الغرب
در اینجا نیز خوب نیست که بگوید سیم و سیم، و قول صحیح در هر دو بیت آن است که غرب به قدح شراب خشبی اطلاق شود، و نضار یا لجین نیز ذهب است، و چون ظرفهای چوبی عموماً بزرگتر است تا ظرفهای زرین، از این رو گوئی مقصود از آنها قدح کبیر و صغیر است. (از الجماهر چ 1 حیدرآباد ص246). رجوع به کتاب مذکور شود. || کاسه. (منتهی الارب) (آنندراج). قدح. (اقرب الموارد). || بیمارئی است مر گوسفند را. نوعی بیماری گوسفند مانند سعف در شتر، که سبب ریزش موی بینی و چشمان وی می گردد. || آب که از دلو در حوض و چاه چکد و متغیر شود بوی آن. (منتهی الارب) (آنندراج). || به قول فریتاگ(5) موضعی که در آن مخزن آبی زیرزمینی وجود دارد و این بدون شک مستخرج از کامل ابن اثیر (130، 19) است. (دزی ج2 ص204). || بوی گل و لای. || کبودی چشم اسب. || دانهء انگور. (لسان العجم شعوری). ولی در فارسی به این معنی غژب آمده است. || (مص) سخت سیاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). سیاه شدن روی از سموم. (اقرب الموارد). || غرب زده گردیدن گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج): غربت الشاه؛ اصابها داء الغرب. (اقرب الموارد). || اصابه سهم غرب (مضافهً و نعتاً)؛ یعنی رسید تیری که اندازه اش معلوم نیست. (منتهی الارب).
(درختان جنگلی
(1) - Populus euphratica. تألیف ثابتی ص169).
(لکلرک ج 1 ص 289). Saule
(2) - Alpiste.
(3) - Populeum, Onguent. .(دزی ج2 ص204)
(4) - ن ل: عزب. (الجماهر).
(5) - Freytag.
اذا انکب ازهر بین السقاه
تراموا به غرباً او نضاراً
و نضار در بیت فوق زر است و اگر غرب نیز به زر اطلاق شود مستحسن نیست بنابراین غرب به معنی سیم است و در شعر فوق چنین است: سیم و زر، و باید دانست که غرب و نضار را به دو نوع از چوب که ظرفهای شراب از آنها ساخته شود تعبیر کرده اند. ابونواس گوید:
فاستوثق الشرب للندامی و اَج
راها علینا اللجین و الغرب
در اینجا نیز خوب نیست که بگوید سیم و سیم، و قول صحیح در هر دو بیت آن است که غرب به قدح شراب خشبی اطلاق شود، و نضار یا لجین نیز ذهب است، و چون ظرفهای چوبی عموماً بزرگتر است تا ظرفهای زرین، از این رو گوئی مقصود از آنها قدح کبیر و صغیر است. (از الجماهر چ 1 حیدرآباد ص246). رجوع به کتاب مذکور شود. || کاسه. (منتهی الارب) (آنندراج). قدح. (اقرب الموارد). || بیمارئی است مر گوسفند را. نوعی بیماری گوسفند مانند سعف در شتر، که سبب ریزش موی بینی و چشمان وی می گردد. || آب که از دلو در حوض و چاه چکد و متغیر شود بوی آن. (منتهی الارب) (آنندراج). || به قول فریتاگ(5) موضعی که در آن مخزن آبی زیرزمینی وجود دارد و این بدون شک مستخرج از کامل ابن اثیر (130، 19) است. (دزی ج2 ص204). || بوی گل و لای. || کبودی چشم اسب. || دانهء انگور. (لسان العجم شعوری). ولی در فارسی به این معنی غژب آمده است. || (مص) سخت سیاه گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). سیاه شدن روی از سموم. (اقرب الموارد). || غرب زده گردیدن گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج): غربت الشاه؛ اصابها داء الغرب. (اقرب الموارد). || اصابه سهم غرب (مضافهً و نعتاً)؛ یعنی رسید تیری که اندازه اش معلوم نیست. (منتهی الارب).
(درختان جنگلی
(1) - Populus euphratica. تألیف ثابتی ص169).
(لکلرک ج 1 ص 289). Saule
(2) - Alpiste.
(3) - Populeum, Onguent. .(دزی ج2 ص204)
(4) - ن ل: عزب. (الجماهر).
(5) - Freytag.