غایله
[یِ لَ] (ع اِ) لغتی در غائله. دشواری. سختی. بدی. گزند. فساد. الشر و المهلکه. (قطر المحیط). ج، غوائل : امیر یوسف مردی بود سخت بی غایله. (تاریخ بیهقی). بصلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. (جهانگشای جوینی). شائبهء تکلف و سخنوری و غایلهء تصلف و مدح گستری. (حبیب السیر). || الداهیه. || و من العبد اباقه و فجوره. (قطر المحیط). || آنچه از حوض دریده باشد. (منتهی الارب).