غالباً
[لِ بَنْ] (ع ق) اکثر اوقات. بیشتر. در غالب. رجوع به غالب شود :
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت(1) باشد.حافظ.
|| باحتمال اغلب. ظاهراً :
محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه میداند من فرزانه را.سلمان.
(1) - ن ل: عقل کفایت.
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت(1) باشد.حافظ.
|| باحتمال اغلب. ظاهراً :
محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه میداند من فرزانه را.سلمان.
(1) - ن ل: عقل کفایت.