عیب
[عَ] (ع مص) عیبناک گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عیب دار گشتن کالا. (از اقرب الموارد). || عیبناک گردانیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). عیب دار کردن. لازم و متعدی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || دفزک گردانیدن مشک شیر را. (از منتهی الارب) (آنندراج). دفزک شدن شیر که در مشک باشد. (از ناظم الاطباء). ستبر و غلیظ شدن شیر که در مشک است. (از اقرب الموارد).