عیادت
[دَ] (ع اِمص) عیاده. بیمارپرسی. (غیاث اللغات). بیمارپرسی و رفتن به احوال پرسی بیمار. (ناظم الاطباء). و رجوع به عیاده شود : تو که بونصری به بهانهء عیادت نزدیک خواجهء بزرگ رو. (تاریخ بیهقی ص 368). عبدوس را بر اثر تو فرستیم تا عیادت ما برساند. (تاریخ بیهقی ص 368).
مگر شبی زبرای عیادت دل تو
قدم نهد صفت ینزل اللَّه از بالا.خاقانی.
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت.
سعدی.
اصحاب را چو واقعهء ما خبر کنند
هر دم کسی به رسم عیادت دوان شود.
سعدی.
به انتظار عیادت که دوست می آید
خوشست بر دل رنجور عشق بیماری.
سعدی.
مگر شبی زبرای عیادت دل تو
قدم نهد صفت ینزل اللَّه از بالا.خاقانی.
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت.
سعدی.
اصحاب را چو واقعهء ما خبر کنند
هر دم کسی به رسم عیادت دوان شود.
سعدی.
به انتظار عیادت که دوست می آید
خوشست بر دل رنجور عشق بیماری.
سعدی.