عمی
[عَ] (ع ص) کور. مؤنث آن عَمیه است. ج، عَمون: رجل عمی القلب؛ شخص جاهل و نادان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عمٍ. رجوع به عم شود :
صدهزاران نام و آن یک آدمی
صاحب هر وصفش از صفی عمی.مولوی.
گویدش عیسی بزن بر من تو دست
ای عمی، کحل ضریری با منست.مولوی.
صدهزاران نام و آن یک آدمی
صاحب هر وصفش از صفی عمی.مولوی.
گویدش عیسی بزن بر من تو دست
ای عمی، کحل ضریری با منست.مولوی.