عمی
[عَ ما] (ع مص) کور گردیدن. (از منتهی الارب). از بین رفتن تمام بینایی از هر دو چشم. (از اقرب الموارد). || رفتن بینایی دل. (از منتهی الارب). از بین رفتن بینش دل و نادان شدن. (از اقرب الموارد). رفتن بینایی قلب، یعنی ضلالت و غوایت و گمراهی. (ناظم الاطباء) :
آنکه باشد ماهی اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی.مولوی.
هرکه بنهد سنت بد ای فتی
تا درافتد بعد او خلق از عمی.مولوی.
این ندانستند ایشان از عمی
هست فرقی در میان بی منتهی.مولوی.
|| پوشیده شدن کار بر کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مشتبه و ملتبس شدن امر بر کسی. || راه نیافتن و هدایت نشدن به چیزی. (از اقرب الموارد). || (اِمص) نابینایی. (منتهی الارب) :
چشم باز و گوش باز و این عمی
حیرتم در چشم بندی خدا.مولوی.
چون که ظاهربین شدند از جهل خویش
می نبینند از عمی نه پس نه پیش.مولوی.
|| (اِ) قامت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || درازی. (منتهی الارب). طول. (اقرب الموارد). || گرد. (منتهی الارب). غبار. (اقرب الموارد).
آنکه باشد ماهی اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی.مولوی.
هرکه بنهد سنت بد ای فتی
تا درافتد بعد او خلق از عمی.مولوی.
این ندانستند ایشان از عمی
هست فرقی در میان بی منتهی.مولوی.
|| پوشیده شدن کار بر کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مشتبه و ملتبس شدن امر بر کسی. || راه نیافتن و هدایت نشدن به چیزی. (از اقرب الموارد). || (اِمص) نابینایی. (منتهی الارب) :
چشم باز و گوش باز و این عمی
حیرتم در چشم بندی خدا.مولوی.
چون که ظاهربین شدند از جهل خویش
می نبینند از عمی نه پس نه پیش.مولوی.
|| (اِ) قامت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || درازی. (منتهی الارب). طول. (اقرب الموارد). || گرد. (منتهی الارب). غبار. (اقرب الموارد).