احمد
[اَ مَ] (اِخ) شیخ نصر. جامی در نفحات الانس (چ هند ص184) آرد: وی از کبار مشایخ بوده معاصر شیخ ابوالعباس قصاب و حصری را دیده بود در آن وقت که شیخ ابوسعید ابوالخیر از میهنه عزیمت زیارت و صحبت شیخ ابوالعباس کرده بود شیخ احمد نصر در شهر نسا بود در خانقاهی که بر بالای شهر است بر کنار گورستانی که خاک مشایخ و تربت بزرگان آنجاست [ ؟ ] . چون استاد ابوعلی دقاق رحمه الله علیه به نیشابور آمد بزیارت تربت مشایخ صوفیان را بقعه ای نبود آن شب بخفت مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم بخواب دید فرمود که برای صوفیان بقعه ای بسازد که اکنون خانقاه است. اشارت کرد و خطی گرد آن کشید که چندین باید ساخت. بامداد استاد ابوعلی برخاست بر آن موضع آمد آن خط که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم کشیده بود همچنان ظاهر بود و همگنان بدیدند و استاد بر آن خط خانقاه نهاده تمام کرد و در گورستان بر آن کوه که پهلوی آن خانقاه تربت چهارصد پیر است از کبار مشایخ و مشاهیر اولیا و بدین سبب نسا را شام کوچک گفتند به این معنی چندانکه بشام تربت انبیاست صلوات الرحمن علیهم اجمعین، بنسا تربت اولیاست قدس الله تعالی ارواحهم که ابوعلی دقاق آنجا خانقاهی بنا کرده است باشارت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم. چون شیخ ابوسعید نزدیک شهر نسا رسید بشهر نسا درنیامده و بزیر شهر در ده ها بگذشت و روی به بسمه کرد که دیهی است که قبر محمد علیان آنجاست. ناگاه شیخ احمد نصر از صومعه که در آن خانقاه داشت سر بیرون کرد و با جمعی صوفیان که آنجا بودند گفت: هرکرا می باید که شاه باز طریقت را بیند اینک میگذرد به بسمه باید شد تا وی را از آنجا دریابد و احمدنصر بِست حج گذارده بیشتر احرام از خراسان بسته بود یک روز در حرم از اسرار و حقایق این طایفه چیزی در عبارت اصحاب طامات بازگفت. دویست و هشتاد تن از پیران حرم بودند. گفتند: تو این سخن چرا گفتی؟ وی را از حرم بیرون کردند در همان ساعت حصری از خانهء خود در بغداد بیرون آمد و خادم را گفت: آن جوان خراسانی که هرسال می آید چون بیاید راهش ندهی. چون احمد به بغداد آمد بدرخانهء حصری شد. خادم گفت: شیخ در فلان روز و فلان وقت بیرون آمد و گفت: وی را راه ندهی. احمد چون آن بشنید بیهوش افتاد و از آن چند شبانه روز بگذشت. آخر روزی حصری بیرون آمد احمد نصر را گفت: آن ترک ادب که بر تو گذشت غرامت آنرا باید که بروم شوی و یکسال روزه داری و خوکبانی کنی و شب در آنجا در طرسوس که کافران از مسلمانان گرفته اند و ویران کرده تا بروز نازکی (؟) و زنهار یک ساعت نخسبی شاید که دلهای پیران ترا قبول کند. احمد چون صادق بود فی الحال بآنچه شیخ فرمود قیام نمود بعد از آن بدرخانهء شیخ آمد. خادم گفت: زود بیا که امروز شیخ هفت بار بطلب تو بیرون آمده است. ناگاه شیخ بیرون آمد و گفت: یا احمد و یا ولدی و قره عینی. وی از شادی لبیک زد و روی بحرم نهاد. پیران حرم استقبال وی کردند و گفتند: یا ولداه و قره عیناه.