علیک
[عَ لَ کَ](1) (ع حرف جر + ضمیر)مرکب از «علی» حرف جر و «ک» ضمیر متصل عربی. بر تو :
ترا ببینم و گویم علیک عین الله
بنام ایزد احسنت و زه نکو پسری.سوزنی.
- علیک(2) گفتن؛ پاسخ سلام دادن. مخفف «علیک السلام» است :
بیزارم از تو و همه یارانت، مر مرا
تا حشر با شما نه علیک است و نه سلام.
ناصرخسرو.
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و بنزد خود نشاند.مولوی.
|| (اِ فعل) بگیر. ملازم باش. رجوع به عَلیً شود.
(1) - با فتح «ک» برای مذکر است، و برای مؤنث ضمیر «ک» مکسور میگردد.
(2) - در فارسی «ک» بسکون تلفظ میشود.
ترا ببینم و گویم علیک عین الله
بنام ایزد احسنت و زه نکو پسری.سوزنی.
- علیک(2) گفتن؛ پاسخ سلام دادن. مخفف «علیک السلام» است :
بیزارم از تو و همه یارانت، مر مرا
تا حشر با شما نه علیک است و نه سلام.
ناصرخسرو.
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و بنزد خود نشاند.مولوی.
|| (اِ فعل) بگیر. ملازم باش. رجوع به عَلیً شود.
(1) - با فتح «ک» برای مذکر است، و برای مؤنث ضمیر «ک» مکسور میگردد.
(2) - در فارسی «ک» بسکون تلفظ میشود.