احمد
[اَ مَ] (اِخ) تکودار. اباقاخان میل داشت که پس از او پسرش ارغون ایلخان شود ولی چون این ترتیب با یاسانامهء چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان زنده میدانست مخالفت داشت پس از فوت او امرا و شاهزادگان مغول برادر او تکودار را بسلطنت برداشتند و در قوریلتای آلاتاغ او را در 26 محرم سال 681 ه . ق. رسماً به این مقام برگزیدند. تکودار پسر هفتم هولاکو است و او در ایام لشکرکشی پدر به ایران در چین بود و او را قوبیلای قاآن در عهد اباقا به ایران فرستاد. تکودار در جوانی برسم آئین مسیح تعمید یافته بود ولی پس از حشر با مسلمین بتدریج بشریعت اسلام مایل شد و به امرا و رجال مسلمان علاقه پیدا کرد و از طرف ایشان به احمد موسوم گردید. و در اواخر عهد اباقا امرا و خواتین مغول سه دسته شده بودند جمعی میخواستند شاهزاده ارغون بمقام اباقا منصوب گردد، گروهی طرفدار تکودار بودند و اولجای خاتون سعی داشت که پسرش منگو تیمور حائز این مقام شود ولی چون منگو تیمور بیست و پنج روز زودتر از اباقا مرد اولجای خاتون هم طرف ارغون را گرفت و رقابت بین طرفداران تکودار و ارغون روز بروز رو بقوَّت گذاشت و پس از آنکه تکودار بنام سلطان احمدخان جانشین اباقا شد رقابت فوق بدشمنی علنی مبدّل گردید و از امرا و سرداران مغول جمعی بهواخواهی تکودار و عده ای نیز به طرفداری ارغون قیام کردند. تکودار پس از جلوس دست ببذل و بخشش گذاشت و بسیاری از اموال خزاین پدر را ببرادران و امرا و سران سپاهی بخشید و صاحبدیوان را که در چنگ ارغون بود به خدمت خواست و احترام و نوازش کرد سپس شاهزاده ها ارغون را که در انعقاد قوریلتای انتظار رسیدن او را نکشیده بود و او بهمین جهت از تکودار ناراضی بود مورد ملاطفت قرار داد ولی ارغون دلگرم نشد و در همین هنگام با قونغرتای برادر تکودار ساخت و به خیال مخالفت با تکودار مصمم قیام بر او شد.
تکودار اول کاری که کرد اعلام مسلمانی خود بود و مراسله ای در این باب بعلما و بزرگان بغداد نوشت و خود را حامی دین اسلام و پیرو شریعت رسول اکرم معرّفی نمود و این اعلام او در بین مسلمین تأثیر بسیار خوشی کرد و جماعتی از مغول نیز بتبعیّت او اسلام آوردند. قتل مجدالملک در 8 جمادی الاول سال 681 ه . ق. بعد از آنکه بفرمان سلطان احمد عطاملک و مجدالملک از همدان بآلاتاغ آمدند مجدالملک باز سعی کرد که بوسیلهء یکی از امرای مغول دسایس سابق را تجدید کند و شغل اشراف مملکت را بخود مخصوص نماید و برای اجرای این نقشه بشاهزاده ارغون تکیه کرد و به او پیغام داد که صاحبدیوان پدرت اباقا را زهر داده و چون من بر این سرّ واقفم قصد من دارد و اگر بعاقبتی سوء دوچار شوم شاهزاده از حقیقت امر مطلع باشد. خواجه شمس الدین بزوجهء سلطان احمد متوسّل شد و جمعی را بر مجدالملک برانگیخت و ایشان به راست و دروغ در حق او پیش تکودار سخنها گفتند از جمله برادرزادهء او به اباقا(1) گفت که مجدالملک با ارغون دست یکی کرده و فرستاده ای پیش او روانه داشته و نسبت به او اظهار اخلاص و بندگی نموده است. تکودار سونجاق نویان فرمانده کلّ سپاهیان خود و یکی دیگر از امرای مغول را مأمور محاکمهء مجدالملک کرد و ایشان از او اموالی را که از خاندان جوینی گرفته و بخزانهء دولتی نرسانده بود مطالبه کردند و در نتیجه جمیع اموال او را گرفته و بفرمان تکودار به عطاملک دادند و عطاملک از ایلخان استدعا کرد که آنها را اگرچه قابل نیست بر بندگان توزیع کند و ایلخان نیز چنین کرد. در ضمن تفتیش اموال مجدالملک بر روی بعضی کاغذ پاره ها و پوست شیر و غیره تعویذهائی مکتوب با زعفران و مرکب سرخ بدست آمد بلغت عبری که موهم سحر و جادو بود و چون مغول بشرحی که سابقاً دیدیم از این عمل سخت ترسناک بودند و عامل آنرا دشمن میداشتند امر شد که آن نوشته ها را در آب بشویند و عصارهء آنرا بمجدالملک بدهند تا اثر آن سحر و جادو از دیگران زائل و شامل حال عامل آن گردد. مجدالملک از آشامیدن آن امتناع کرد و این اباء او ایمان مغول را بسحر و جادو بودن آن تعاویذ و نقشه ها قوی کرد و تکودار امر داد که او را بمجازات برسانند. مغول چون خبر تسلیم مجدالملک را شنیدند از هر طرف به کینه کشی او برخاستند و عطاملک مصمم شد که عفو او را از اباقا بخواهد ولی جمعی از عمال دیوانی و امرای مغول او را در این خیال توبیخ کردند و یرغوچیان در خیمهء عطاملک بکشیدن حساب او پرداختند و این کار از ظهر روز 7 جمادی الاولی تا نماز صبح روز بعد طول کشید و چون مجدالملک نتوانست بسؤالات یرغوچیان جواب درست دهد ایشان بانتقام جفاهائی که بر عطاملک و برادر او رانده بود با او بسختی معامله کردند و در صبح روز هشتم جمادی الاولی دشمنان او که از شب تا صبح بر در خیمهء عطاملک منتظر فرصت بودند او را قطعه قطعه نمودند و اجزاء جسد او را بریان کرده خوردند سپس اعضای او را هریک بناحیه ای فرستادند از آن جمله سر او را ببغداد بردند و شخصی آنرا بصد دینار خرید و بتبریز فرستاد، پای او را بشیراز و دستش را بعراق و شاعری در این باب گفت:
میخواست که او دست رساند بعراق
دستش نرسید لیک دستش برسید.
و شاعری دیگر در همین خصوص گفته:
روزی دو سه سردفتر تزویر شدی
جویندهء ملک و مال و توفیر شدی
اعضای تو هر یکی گرفت اقلیمی
القصه به یک هفته جهانگیر شدی.
بعد از قتل مجدالملک یاران و همدستان او را در اطراف مخصوصاً در بغداد دستگیر کردند و همه را یا بزخم کارد کشتند و یا سنگسار کردند و اجساد ایشان را بآتش سوختند و فتنهء آن مرد جاه طلب خبیث خوابید و عطاملک مورد نوازش ایلخان قرار گرفته بهمان وضع سابق بحکومت بغداد نامزد شد و با اینکه خود خیال کناره گیری و انزوا داشت به اصرار سلطان احمد و استظهار او بر سر این شغل ماند و بار دیگر او در حکومت بغداد و عراق عرب و برادرش صاحبدیوان در ادارهء امور مملکت مستقل و محترم گردیدند. سلطان احمد شیخ کمال الدین عبدالرحمن رافعی را نیز بسمت تولیت و شیخ الاسلامی کل ممالک ایران و عراق نامزد نمود و تمام اوقاف ممالک خود را تحت امر او قرار داد تا آنها را بمصرف خود برساند و رافعی در مدت سلطنت کوتاه سلطان احمد در این سمت صاحب اختیار مطلق بود چنانکه مستمریات عیسویان و یهود را از دفاتر ایلخانی حذف نمود و معابد بودائی و کلیساها را بمساجد مبدل ساخت و در مقابل وظیفه ای جهت حجاج بیت الله مقرر کرد و بسیاری از عیسویان را بقبول اسلام مجبور نمود و احیاناً جماعتی از ایشان را که از قبول اسلام ابا میکردند میکشت و کلیسای تبریز را خراب کرد. اما عطاملک بعد از قتل مجدالملک چندان زمانی نماند چه ششماه بعد از آن یعنی در چهارم ذی الحجهء سال 681 ه . ق. مرد و کیفیت مرگ او چنین بود که شاهزاده ارغون بمناسبت رقابتی که با تکودار داشت عطاملک و برادرش صاحبدیوان را که از مختصین سلطان احمد بودند دشمن میشمرد. در سال 681 ه . ق. موقعی که ارغون از خراسان ببغداد آمد در عمال عطاملک پیچید و از ایشان بقایای مالیاتی عهد پدر خود اباقا را مطالبه نمود و چون بواسطهء حمایت سلطان احمد از خواجه شمس الدین نتوانست در او بپیچد کسان عطاملک را گرفت و مورد شکنجه و عذاب قرار داد و جسد نایب عطاملک را که تازه وفات یافته بود از قبر بیرون آورد و در راه انداخت و چون این خبر بعطاملک که در حدود ارّان بود رسید در تاریخ چهارم ذی الحجهء سال 681 ه . ق. از غصه و رنج هلاک گردید و نعش او را بتبریز آورده بخاک سپردند و سلطان احمد مقام او را ببرادرزاده اش خواجه هارون واگذاشت.
قیام ارغون بر سلطان احمد: اسلام سلطان احمد و سعی او در مسلمان کردن مغول و تبدیل بتخانه ها و کلیساها بمساجد و احترام قضاه و علمای مسلم بسیاری از امراء و شاهزادگان مغول را از او متنفر ساخت و ایشان شکایت این پیش آمد را حتی پیش قوبیلای قاآن که خاقان بزرگ مغول محسوب میشد و از عهد هولاکو ببعد ایلخانان ایران همه او را برخود رئیس و بزرگ میشناختند بردند و کسی که بیش از همه خود را از این بابت ناراضی و متغیر نشان میداد شاهزاده ارغون پسر اباقا بود که داعیهء ایلخانی داشت و از ابتدا خود را بجانشینی پدر از تکودار لایقتر و مستحقتر میشمرد. سلطان احمد در همان اوایل سلطنت که اسلام خود را باطراف اعلام نمود چند نفر نماینده از آن جمله شیخ کمال الدین عبدالرحمن رافعی شیخ الاسلام و قطب الدین شیرازی قاضی شهر سیواس را با نامه ای بتاریخ اواخر جمادی الاول سال 681 ه . ق. پیش سیف الدّین قلاوون پادشاه مصر فرستاد و در آن اسلام خود و اقداماتی را که در احیای شریعت محمدی از قبیل اصلاح امور اوقاف و رساندن عوائد آن بمستحقین و ترتیب کار حجاج کرده باطلاع او رساند و تصمیم خود را برخلاف رأی قوریلتائی که تقاضای لشکرکشی بمصر را کرده بودند در ترک خصومتهای دیرینه و سعی در آبادی بلاد اظهار داشت و توقع کرد که سلطان مصر نیز رسولی پیش او بفرستد تا به این وضع رقابت و کینه هائی که بین ایلخانان ایران و سلاطین مصر و شام وجود داشت از میان مرتفع شود. قلاوون در نامه ای که در جواب سلطان احمد نوشت اقدامات او را تمجید کرد و اسلام آوردن او را عین خیر و سعادت شمرد و با این مبادلهء رسائل و رسل بین این دو پادشاه طرح دوستی ریخته شد و موقتاً کینهء سابق فراموش گردید. این مکاتبهء سلطان احمد با پادشاه مصر و ترک رأی قوریلتای در لشکرکشی به آن سرزمین بهانهء دیگری بدست دشمنان داد و ایندفعه مخالفین بریاست ارغون و قونغرتای برادر تکودار درصدد قتل او برآمدند و علناً بر ایلخان قیام کردند. بعد از آنکه سلطان احمد از مخالفت ارغون و قیام او اطلاع یافت امیربوقا از امرای خود را پیش او که در این تاریخ در عراق بود فرستاد. ارغون در همین ایام چنانکه پیش گفتیم مزاحم عمال عطاملک گردید و جماعتی از قراولان مغولی اباقا را تحت امر خود آورد و امیر طغاجار را فرماندهء ایشان کرد و شاهزادگان بزرگ مغول مثل کیخاتو پسر دیگر اباقا و بایدو برادرزادهء او و جماعتی از سرداران معتبر اباقا در اطاعت او داخل شدند. سلطان احمد بعد از جلوس برادر خود قونغرتای را با قشونی بحفاظت سرحد روم فرستاده بود و چون شنید که او نیز با ارغون دست یکی کرده عده ای از سپاهیان خود را مأمور دیاربکر کرد تا مانع اتصال عساکر قونغرتای با لشکریان ارغون شوند و در ضمن نیز الیناق(2) و فرماندهء قشون گرجی خود را باحضار ارغون و دعوت او بقوریلتای روانه ساخت. ارغون الیناق را فریفت و او را پیش سلطان احمد بازگردانید و الیناق در مراجعت سعی کرد که در پیشگاه ایلخان ارغون را بی گناه و معذور قلمداد کند. خواجه شمس الدّین دانست که الیناق در باطن با ارغون ساخته و فریفتهء مواعد او شده است و برای آنکه از این راه بازداردش او را مورد مرحمت سلطان قرار داد و ایلخان را واداشت که با ازدواج دختر خود به او بار دیگر در محل عنایت و عاطفتش قرار دهد و دل او را بموافقت خود گرم نماید. این تدبیر مؤثر افتاد و الیناق مجدداً از معاونین تکودار و از پیروان سیاست خواجه شمس الدین گردید و این قضیه بیش از پیش ارغون را نسبت بصاحبدیوان خشمناک کرد.
امیر ارغون بعد از برگرداندن الیناق یکی از امرای خود را پیش تکودار فرستاد و چنانکه پیش گفتیم صاحبدیوان را برای کشیدن حساب عهد اباقا پیش خود خواست و غرض او این بود که خواجه را بتهمت مسموم ساختن پدر بقتل برساند ولی تکودار از فرستادن او ابا کرد و تیر ارغون در این مورد به سنگ آمد. ارغون در اوایل سال 682 ه . ق. هنگام مراجعت از بغداد بسمت خراسان که قلمرو حکومتی او بود در راه با عمال تکودار و پیشکاران صاحبدیوان بخشونت معامله نمود با اینکه روز بروز بر طرفداران او افزوده میشد بواسطهء مشکلات مالی و نداشتن پول کافی در زحمت افتاد به همین جهت جمعی از یاران او گفتند که وجیه الدین زنگی فرومَدی وزیر خراسان و مضافات آن از مال دیوانی تومانها بتصرف گرفته و آنها را بخزانه نرسانده است. ارغون امر داد که او را مورد مؤاخذه قرار دهند و مالی را که بدعوی سخن چینان ضبط کرده است از او بگیرند. خواجه وجیه الدین که مردی کافی و دانا و سخن پرور بود و بدرستی خود اطمینان داشت در این پیش آمد سخت بهیچکس التجا نبرد و از توسل بامرا و خواتین مغول اجتناب کرد و پیغام داد که شاهزاده حکم فرماید که محاسبین و کتّاب حساب او را برسند و اگر چنانکه معاندین میگویند دیناری اختلاس کرده بجای هر دینار هزار دینار عوض بدهد. امرای ارغونی کسی را پیش او فرستادند و به او فهماندند که غرض شاهزاده مال است نه کشیدن حساب و صلاح او در این است که بمسئول او جواب قبول دهد. بعد از مدتی گفتگو و تبادل سفرا خواجه وجیه الدّین قبول کرد که پانصد تومان (5000000 دینار) تحویل خزانهء ارغون دهد، سیصد تومان نقد و دویست تومان مواشی و غلات و اقمشه آلات ولی در این ضمن یکی از خواص وجیه الدین بامیر ارغون خبر رسانید که خواجه در همین روزها صورتی از نفایس جواهر و ذخائر خود را نزد معتمدی بطوس فرستاده تا آنها را پیش او بامانت بسپارد. ارغون مأموری فرستاد و آنصورت را بدست آورد و چون بر کثرت ابوابجمعی خواجه وجیه الدین اطلاع یافت از قبول دویست تومان جنس استنکاف کرد و آنرا نیز بنقد خواست. خواجه وجیه الدین اضطراراً آن وجه را تهیه کرد به این شکل که قریب 3000 من طلای مسکوک داد و بقیه را جواهر و پارچه های نفیس زربفت از خزانهء فیروزکوه و مرو و هرات و ارغون از این بابت مسرور شد و خواجه وجیه الدین را خلعت بخشید و بر سر شغل خود باقی گذاشت. بعد از آنکه خاطر ارغون از این جانب آسوده شد سفیری نزد تکودار فرستاد و به او پیغام داد که چون برحسب امر قوریلتای و باستحقاق مالک تاج و تخت پدری من گردیده ای اقتضای عدالت آن است که من نیز مملکتی داشته باشم که معاش و مؤنت لشکریان مرا کفاف کند و چون خراسان این منظور را کافی نیست اگر سلطان عراق و فارس را نیز برآن ضمیمه کند طریق دوستی مفتوح خواهد ماند و الا چاره ای جز قیام و عصیان بجا نخواهد ماند تکودار در جواب گفت که ما خراسان را از راه مرحمت به ارغون واگذاشته ایم. فرمان حکومت عراق و فارس موقوف برأی قوریلتای است. باید ارغون در قوریلتای حاضر شود. اگر رأی امرا و شاهزادگان بمیل او قرار گرفت ضمیمه ساختن آن نواحی بر قلمرو او مانعی ندارد ولی اگر کماکان راه خلاف رود و سر اطاعت پیش نیاورد بدفع او اقدام خواهد شد.
سلطان احمد بعد از آنکه از حال نفاق قونغرتای برادر خود و یگانگی او با ارغون مطلع شد او را بقوریلتای خواست و قونغرتای پنهانی با چند نفر از امرا قرار گذاشت که چون باردوی ایلخان میرسند او را بقتل بیاورند و قونغرتای را بجای او منصوب کنند. این توطئه را یکی از محارم بگوش سلطان رساند و سلطان در صبح همان روزی که قرار بود همدستان او را به قتل برسانند قونغرتای را بدست الیناق دستگیر کرد و کشت و همدستان او را نیز به یاسا رسانید و چون این خبر به ارغون رسید از مرگ عمّ سخت غمگین شد و چون ریختن خون یکنفر شاهزادهء مغول بدست کسان خود برخلاف یاسای چنگیزی بود کینهء تکودار بیشتر از پیشتر در دل او جا گرفت و دانست که سلطان احمد پس از قبول اسلام زیر عموم قوانین اجدادی زده و حتی یاسای چنگیزی را نیز محترم نمی شمارد و از این تاریخ دیگر مسلم شد که بین سلطان احمد مسلمان و شاهزاده ارغون طرفدار آئین و آداب مغولی صلح و صفا ممکن نیست ناچار یکی از این دو تن باید رقیب خود را از میان بردارد و سیاست و افکار خود را بر رعایای ممالک ایلخانی تحمیل نماید.
در اواخر سال 682 ه . ق. سلطان احمد امر داد که عساکر مقیم حدود دیاربکر سران سپاهی ارغون را که در حوالی بغداد مقیمند دستگیر ساختند و ایشان را که امیر طغاجار نیز از آن جمله بود در بند آهنین مقید کردند. کیخاتو با بعضی دیگر از امرای ارغون از بغداد گریخته خود را در خراسان بسپاه ارغون رساندند و سلطان احمد اتابک یُوسف شاه لُر را مأمور نمود که با تجهیز لشکریان خود حدود لرستان و عراق را حفظ کند و برای موقع کارزار منتظر فرمان ایلخان باشد.
کسی که بیش از همه در تهیهء اسباب کار سلطان احمد و تجهیز لشکریان او میکوشید خواجه شمس الدین صاحبدیوان بود چه خواجه با سابقه ایکه از دشمنی ارغون با خود داشت میدانست که اگر سلطان احمد و اعوان او مغلوب دست ارغون شوند دولت خاندان جوینی و جان او که تا این تاریخ بهزار زحمت مصون و مأمون مانده یکسره بدست آن شاهزادهء کینه جو بباد فنا خواهد رفت و با رفتن او سیاستی که سلطان احمد بدستیاری خواجه و مسلمین متنفّذ دیگر در تقویت اسلام و احیای شعائر آن پیش گرفته مغلوب کینه کشی ارغون و سایر شاهزادگان متعصّب مغول خواهد شد. این بود که خواجه با جدّ و جهد بسیار لشکری فراوان و آزموده تهیه دید و الیناق با 15000 لشکری بعنوان مقدّمه از موغان عازم ری و قزوین و خراسان گردید.
لشکریان الیناق در ری و قزوین که جزء قلمرو ارغون معدود بود بدستبرد و تعرض کسان او پرداختند و چون این خبر بارغون رسید از اطراف جمع سپاهی کرده بجلوی الیناق شتافت و در صفر 683 ه . ق. در نزدیکی قزوین بین فریقین جنگ درگرفت و شکست نصیب سپاه ارغون گردید و شاهزاده بطرف بسطام گریخت و لشکریان او متفرق شدند و سپاهیان الیناق در عقب او آبادیهای بین قزوین و دامغان را بباد غارت دادند و در این لشکرکشی به اهالی آن حدود صدمات بسیار وارد آمد.
سلطان احمد بعد از این فتح چون میدانست که ارغون حریفی قوی پنجه و مستبدّ است و دست از انتقام برنخواهد داشت رسولی پیش او فرستاد و پیغام داد که الیناق از طرف ایلخان اجازهء جنگ نداشت فقط مأمور بود که شاهزاده را بدرگاه هدایت کند تا حضوراً رفع اختلاف بعمل آید و خصومت بصلح و صفا مبدّل گردد. باید که ارغون دست از خلاف بردارد و بخدمت ایلخان بیاید. ارغون نیز در جواب نمایندگانی پیش سلطان احمد روانه داشت تا عذر تقصیر او بخواهند ولی مصلحت اندیشان بسلطان احمد فهماندند که اگر در استیصال ارغون عجله نکند و او را بزودی از پای درنیاورد ممکن است که بار دیگر بجمع سپاهی بپردازد و چنان قوت بگیرد که دیگر غلبه بر او محال شود. سلطان احمد با لشکری فراوان (دوازده تومان) بطرف خراسان حرکت کرد و سپاهیان کثیر او در راه بمردم لطمهء بسیار زدند و همین قضیه رعایای آن حدود را بسختی از سلطان احمد رنجاند و یکی از اسباب شکست کار او گردید. ارغون از بسطام بقلعهء کلات رفت و در آنجا اقامت گزید و الیناق چون بسلطان احمد قول داده بود که ارغون را بخدمت او بیاورد بطرف کلات حرکت کرد و در قلعه با ارغون ملاقات نمود و بمواعید بسیار و بقوّهء چرب زبانی شاهزاده را بخدمت سلطان احمد آورد و چون ارغون در قوچان بخدمت سلطان رسید ایلخان او را احترام فوق العاده کرد و در آغوش کشید و خرگاه خاصی جهت او ترتیب داد و او را بباز فرستادن بخراسان و واگذاری حکومت آنجا به او دلگرم نمود ولی بلشکر خود امر داد که مواظب ارغون باشند و 4000 نفر از ایشان را مخصوصاً بحفاظت خرگاه او مأموریت داد.
قتل سلطان احمد در 26 جمادی الاول سال 683 ه . ق. سلطان احمد بصوابدید بعضی از امرا مخصوصاً الیناق تصمیم گرفت که ارغون را بقتل برساند و الیناق مأمور اجرای این نقشه شد ولی قبل از آنکه او این نیّت را بعمل بگذارد امیر بوقا که تعلّق خاصی بخاندان ارغون داشت و گرجیان تحت امر الیناق و مسملین را دشمن میشمرد چند نفر دیگر از بزرگان و شاهزادگان مغولی را مطمئن کرد که سلطان احمد و الیناق و صاحبدیوان تصمیم گرفته اند که خاندان چنگیزی را براندازند و مسلمین و گرجیان را بر کارها مسلّط و مختار قرار دهند. این بیانات در ایشان مؤثر افتاد و جمعاً مصمم شدند که سلطان احمد را از ایلخانی بیندازند و شاهزاده هولاجو پسر هولاکوخان را بجای او بنشانند قبل از همه شاهزاده ارغون را از حبس و قتل نجات دهند. در شب شنبه 18 ربیع الاخر سال 683 در حالی که سلطان بعیش و نوش اشتغال داشت امرای همدست ارغون را از حبس نجات دادند و الیناق و بسیاری از امرای سلطان احمد را کشتند و سلطان و امرای شکستهء او از خراسان به آذربایجان گریختند و صاحبدیوان باصفهان فرار کرد.
بعد از فرار سلطان احمد امرا ارغون را بایلخانی برداشتند و ارغون بعجله در عقب سلطان تاخت تا یکباره ریشهء حیات او را قلع کند ولی قبل از آنکه او به آذربایجان برسد جماعتی از سواران مغول که در ایام اقامت ارغون در حدود بغداد اطاعت او را گردن نهاده بودند در اردوی سلطان ریخته او را دستگیر کردند و باستقبال ارغون آمدند. ارغون در ابتدا چنین وانمود که خیال کشتن تکودار را ندارد ولی چون کسان قونغرتای در این کار اصرار داشتند او را بایشان سپرد و آن جماعت سلطان را به انتقام قتل قونغرتای در شب پنجشنبه 26 جمادی الاولی سال 683 ه . ق. کشتند و با کشته شدن او شوکت مسلمین و ایرانیان که در عهد سلطنت کوتاه سلطان احمد قدرت فوق العاده بدست آورده و دست دو عنصر عیسوی و مغول را از کارها تقریباً کوتاه کرده بودند شکست و بار دیگر یاسای چنگیزی و آداب مغولی بجای شریعت اسلام حکمفرما گردید. رجوع بتاریخ مغول اقبال ص 130،221 و 231 و 237 و 245 و 255 و 266 و 364 و 406 و 445 و 518. و رجوع بحبط ج2 ص40، 42، 44، 48 و 102 شود. و در مرآت البلدان آمده است که: تکودار(3) اغول بن هلاکوخان (681 - 683 ه . ق.). وی چون دین اسلام اختیار کرده بود ملقب بسلطان احمد شد و در تقدیم شرایط اسلام مجدّ بود و چون استقلالی یافت شمس الدین جوینی را باز وزیر کرد و مجدالملک یزدی را بملازمان شمس الدین داد تا بتلافی سعایت و بدرفتاری که با شمس الدین کرده بود او را بقتل رسانیدند و اعضای او را تقطیع کرده هر یک را بجائی فرستادند از جمله سر او را ببغداد و پای او را بشیراز و دستش را بعراق ارسال کردند و یکی از شعرا این رباعی را در حقّ او انشاد کرد:
روزی دو سه سردفتر تزویر شدی
جویندهء ملک و مال توفیر شدی
اعضای تو هر یکی گرفت اقلیمی
القصّه به یک هفته جهانگیر شدی.
بالجمله چون سلطان احمد اصراری در ترویج اسلام داشت مغول بمخالفت او کمر بستند و با ارغون پس از آنکه مقهور و محبوس سلطان احمد بود اتفاق نموده سلطان احمد را در سال 683 ه . ق. مقتول و ارغون خان را پادشاه نمودند. مدت سلطنتش را دو سال و دوماه و بعضی سه سال نوشته اند. رجوع به مرآت البلدان ج1 ص392 شود.
(1) - ظ: تکودار.
(2) - یا الیناخ یا علی ناق.
(3) - در مرآت البلدان: نکودار، و آن صحیح نیست.
تکودار اول کاری که کرد اعلام مسلمانی خود بود و مراسله ای در این باب بعلما و بزرگان بغداد نوشت و خود را حامی دین اسلام و پیرو شریعت رسول اکرم معرّفی نمود و این اعلام او در بین مسلمین تأثیر بسیار خوشی کرد و جماعتی از مغول نیز بتبعیّت او اسلام آوردند. قتل مجدالملک در 8 جمادی الاول سال 681 ه . ق. بعد از آنکه بفرمان سلطان احمد عطاملک و مجدالملک از همدان بآلاتاغ آمدند مجدالملک باز سعی کرد که بوسیلهء یکی از امرای مغول دسایس سابق را تجدید کند و شغل اشراف مملکت را بخود مخصوص نماید و برای اجرای این نقشه بشاهزاده ارغون تکیه کرد و به او پیغام داد که صاحبدیوان پدرت اباقا را زهر داده و چون من بر این سرّ واقفم قصد من دارد و اگر بعاقبتی سوء دوچار شوم شاهزاده از حقیقت امر مطلع باشد. خواجه شمس الدین بزوجهء سلطان احمد متوسّل شد و جمعی را بر مجدالملک برانگیخت و ایشان به راست و دروغ در حق او پیش تکودار سخنها گفتند از جمله برادرزادهء او به اباقا(1) گفت که مجدالملک با ارغون دست یکی کرده و فرستاده ای پیش او روانه داشته و نسبت به او اظهار اخلاص و بندگی نموده است. تکودار سونجاق نویان فرمانده کلّ سپاهیان خود و یکی دیگر از امرای مغول را مأمور محاکمهء مجدالملک کرد و ایشان از او اموالی را که از خاندان جوینی گرفته و بخزانهء دولتی نرسانده بود مطالبه کردند و در نتیجه جمیع اموال او را گرفته و بفرمان تکودار به عطاملک دادند و عطاملک از ایلخان استدعا کرد که آنها را اگرچه قابل نیست بر بندگان توزیع کند و ایلخان نیز چنین کرد. در ضمن تفتیش اموال مجدالملک بر روی بعضی کاغذ پاره ها و پوست شیر و غیره تعویذهائی مکتوب با زعفران و مرکب سرخ بدست آمد بلغت عبری که موهم سحر و جادو بود و چون مغول بشرحی که سابقاً دیدیم از این عمل سخت ترسناک بودند و عامل آنرا دشمن میداشتند امر شد که آن نوشته ها را در آب بشویند و عصارهء آنرا بمجدالملک بدهند تا اثر آن سحر و جادو از دیگران زائل و شامل حال عامل آن گردد. مجدالملک از آشامیدن آن امتناع کرد و این اباء او ایمان مغول را بسحر و جادو بودن آن تعاویذ و نقشه ها قوی کرد و تکودار امر داد که او را بمجازات برسانند. مغول چون خبر تسلیم مجدالملک را شنیدند از هر طرف به کینه کشی او برخاستند و عطاملک مصمم شد که عفو او را از اباقا بخواهد ولی جمعی از عمال دیوانی و امرای مغول او را در این خیال توبیخ کردند و یرغوچیان در خیمهء عطاملک بکشیدن حساب او پرداختند و این کار از ظهر روز 7 جمادی الاولی تا نماز صبح روز بعد طول کشید و چون مجدالملک نتوانست بسؤالات یرغوچیان جواب درست دهد ایشان بانتقام جفاهائی که بر عطاملک و برادر او رانده بود با او بسختی معامله کردند و در صبح روز هشتم جمادی الاولی دشمنان او که از شب تا صبح بر در خیمهء عطاملک منتظر فرصت بودند او را قطعه قطعه نمودند و اجزاء جسد او را بریان کرده خوردند سپس اعضای او را هریک بناحیه ای فرستادند از آن جمله سر او را ببغداد بردند و شخصی آنرا بصد دینار خرید و بتبریز فرستاد، پای او را بشیراز و دستش را بعراق و شاعری در این باب گفت:
میخواست که او دست رساند بعراق
دستش نرسید لیک دستش برسید.
و شاعری دیگر در همین خصوص گفته:
روزی دو سه سردفتر تزویر شدی
جویندهء ملک و مال و توفیر شدی
اعضای تو هر یکی گرفت اقلیمی
القصه به یک هفته جهانگیر شدی.
بعد از قتل مجدالملک یاران و همدستان او را در اطراف مخصوصاً در بغداد دستگیر کردند و همه را یا بزخم کارد کشتند و یا سنگسار کردند و اجساد ایشان را بآتش سوختند و فتنهء آن مرد جاه طلب خبیث خوابید و عطاملک مورد نوازش ایلخان قرار گرفته بهمان وضع سابق بحکومت بغداد نامزد شد و با اینکه خود خیال کناره گیری و انزوا داشت به اصرار سلطان احمد و استظهار او بر سر این شغل ماند و بار دیگر او در حکومت بغداد و عراق عرب و برادرش صاحبدیوان در ادارهء امور مملکت مستقل و محترم گردیدند. سلطان احمد شیخ کمال الدین عبدالرحمن رافعی را نیز بسمت تولیت و شیخ الاسلامی کل ممالک ایران و عراق نامزد نمود و تمام اوقاف ممالک خود را تحت امر او قرار داد تا آنها را بمصرف خود برساند و رافعی در مدت سلطنت کوتاه سلطان احمد در این سمت صاحب اختیار مطلق بود چنانکه مستمریات عیسویان و یهود را از دفاتر ایلخانی حذف نمود و معابد بودائی و کلیساها را بمساجد مبدل ساخت و در مقابل وظیفه ای جهت حجاج بیت الله مقرر کرد و بسیاری از عیسویان را بقبول اسلام مجبور نمود و احیاناً جماعتی از ایشان را که از قبول اسلام ابا میکردند میکشت و کلیسای تبریز را خراب کرد. اما عطاملک بعد از قتل مجدالملک چندان زمانی نماند چه ششماه بعد از آن یعنی در چهارم ذی الحجهء سال 681 ه . ق. مرد و کیفیت مرگ او چنین بود که شاهزاده ارغون بمناسبت رقابتی که با تکودار داشت عطاملک و برادرش صاحبدیوان را که از مختصین سلطان احمد بودند دشمن میشمرد. در سال 681 ه . ق. موقعی که ارغون از خراسان ببغداد آمد در عمال عطاملک پیچید و از ایشان بقایای مالیاتی عهد پدر خود اباقا را مطالبه نمود و چون بواسطهء حمایت سلطان احمد از خواجه شمس الدین نتوانست در او بپیچد کسان عطاملک را گرفت و مورد شکنجه و عذاب قرار داد و جسد نایب عطاملک را که تازه وفات یافته بود از قبر بیرون آورد و در راه انداخت و چون این خبر بعطاملک که در حدود ارّان بود رسید در تاریخ چهارم ذی الحجهء سال 681 ه . ق. از غصه و رنج هلاک گردید و نعش او را بتبریز آورده بخاک سپردند و سلطان احمد مقام او را ببرادرزاده اش خواجه هارون واگذاشت.
قیام ارغون بر سلطان احمد: اسلام سلطان احمد و سعی او در مسلمان کردن مغول و تبدیل بتخانه ها و کلیساها بمساجد و احترام قضاه و علمای مسلم بسیاری از امراء و شاهزادگان مغول را از او متنفر ساخت و ایشان شکایت این پیش آمد را حتی پیش قوبیلای قاآن که خاقان بزرگ مغول محسوب میشد و از عهد هولاکو ببعد ایلخانان ایران همه او را برخود رئیس و بزرگ میشناختند بردند و کسی که بیش از همه خود را از این بابت ناراضی و متغیر نشان میداد شاهزاده ارغون پسر اباقا بود که داعیهء ایلخانی داشت و از ابتدا خود را بجانشینی پدر از تکودار لایقتر و مستحقتر میشمرد. سلطان احمد در همان اوایل سلطنت که اسلام خود را باطراف اعلام نمود چند نفر نماینده از آن جمله شیخ کمال الدین عبدالرحمن رافعی شیخ الاسلام و قطب الدین شیرازی قاضی شهر سیواس را با نامه ای بتاریخ اواخر جمادی الاول سال 681 ه . ق. پیش سیف الدّین قلاوون پادشاه مصر فرستاد و در آن اسلام خود و اقداماتی را که در احیای شریعت محمدی از قبیل اصلاح امور اوقاف و رساندن عوائد آن بمستحقین و ترتیب کار حجاج کرده باطلاع او رساند و تصمیم خود را برخلاف رأی قوریلتائی که تقاضای لشکرکشی بمصر را کرده بودند در ترک خصومتهای دیرینه و سعی در آبادی بلاد اظهار داشت و توقع کرد که سلطان مصر نیز رسولی پیش او بفرستد تا به این وضع رقابت و کینه هائی که بین ایلخانان ایران و سلاطین مصر و شام وجود داشت از میان مرتفع شود. قلاوون در نامه ای که در جواب سلطان احمد نوشت اقدامات او را تمجید کرد و اسلام آوردن او را عین خیر و سعادت شمرد و با این مبادلهء رسائل و رسل بین این دو پادشاه طرح دوستی ریخته شد و موقتاً کینهء سابق فراموش گردید. این مکاتبهء سلطان احمد با پادشاه مصر و ترک رأی قوریلتای در لشکرکشی به آن سرزمین بهانهء دیگری بدست دشمنان داد و ایندفعه مخالفین بریاست ارغون و قونغرتای برادر تکودار درصدد قتل او برآمدند و علناً بر ایلخان قیام کردند. بعد از آنکه سلطان احمد از مخالفت ارغون و قیام او اطلاع یافت امیربوقا از امرای خود را پیش او که در این تاریخ در عراق بود فرستاد. ارغون در همین ایام چنانکه پیش گفتیم مزاحم عمال عطاملک گردید و جماعتی از قراولان مغولی اباقا را تحت امر خود آورد و امیر طغاجار را فرماندهء ایشان کرد و شاهزادگان بزرگ مغول مثل کیخاتو پسر دیگر اباقا و بایدو برادرزادهء او و جماعتی از سرداران معتبر اباقا در اطاعت او داخل شدند. سلطان احمد بعد از جلوس برادر خود قونغرتای را با قشونی بحفاظت سرحد روم فرستاده بود و چون شنید که او نیز با ارغون دست یکی کرده عده ای از سپاهیان خود را مأمور دیاربکر کرد تا مانع اتصال عساکر قونغرتای با لشکریان ارغون شوند و در ضمن نیز الیناق(2) و فرماندهء قشون گرجی خود را باحضار ارغون و دعوت او بقوریلتای روانه ساخت. ارغون الیناق را فریفت و او را پیش سلطان احمد بازگردانید و الیناق در مراجعت سعی کرد که در پیشگاه ایلخان ارغون را بی گناه و معذور قلمداد کند. خواجه شمس الدّین دانست که الیناق در باطن با ارغون ساخته و فریفتهء مواعد او شده است و برای آنکه از این راه بازداردش او را مورد مرحمت سلطان قرار داد و ایلخان را واداشت که با ازدواج دختر خود به او بار دیگر در محل عنایت و عاطفتش قرار دهد و دل او را بموافقت خود گرم نماید. این تدبیر مؤثر افتاد و الیناق مجدداً از معاونین تکودار و از پیروان سیاست خواجه شمس الدین گردید و این قضیه بیش از پیش ارغون را نسبت بصاحبدیوان خشمناک کرد.
امیر ارغون بعد از برگرداندن الیناق یکی از امرای خود را پیش تکودار فرستاد و چنانکه پیش گفتیم صاحبدیوان را برای کشیدن حساب عهد اباقا پیش خود خواست و غرض او این بود که خواجه را بتهمت مسموم ساختن پدر بقتل برساند ولی تکودار از فرستادن او ابا کرد و تیر ارغون در این مورد به سنگ آمد. ارغون در اوایل سال 682 ه . ق. هنگام مراجعت از بغداد بسمت خراسان که قلمرو حکومتی او بود در راه با عمال تکودار و پیشکاران صاحبدیوان بخشونت معامله نمود با اینکه روز بروز بر طرفداران او افزوده میشد بواسطهء مشکلات مالی و نداشتن پول کافی در زحمت افتاد به همین جهت جمعی از یاران او گفتند که وجیه الدین زنگی فرومَدی وزیر خراسان و مضافات آن از مال دیوانی تومانها بتصرف گرفته و آنها را بخزانه نرسانده است. ارغون امر داد که او را مورد مؤاخذه قرار دهند و مالی را که بدعوی سخن چینان ضبط کرده است از او بگیرند. خواجه وجیه الدین که مردی کافی و دانا و سخن پرور بود و بدرستی خود اطمینان داشت در این پیش آمد سخت بهیچکس التجا نبرد و از توسل بامرا و خواتین مغول اجتناب کرد و پیغام داد که شاهزاده حکم فرماید که محاسبین و کتّاب حساب او را برسند و اگر چنانکه معاندین میگویند دیناری اختلاس کرده بجای هر دینار هزار دینار عوض بدهد. امرای ارغونی کسی را پیش او فرستادند و به او فهماندند که غرض شاهزاده مال است نه کشیدن حساب و صلاح او در این است که بمسئول او جواب قبول دهد. بعد از مدتی گفتگو و تبادل سفرا خواجه وجیه الدّین قبول کرد که پانصد تومان (5000000 دینار) تحویل خزانهء ارغون دهد، سیصد تومان نقد و دویست تومان مواشی و غلات و اقمشه آلات ولی در این ضمن یکی از خواص وجیه الدین بامیر ارغون خبر رسانید که خواجه در همین روزها صورتی از نفایس جواهر و ذخائر خود را نزد معتمدی بطوس فرستاده تا آنها را پیش او بامانت بسپارد. ارغون مأموری فرستاد و آنصورت را بدست آورد و چون بر کثرت ابوابجمعی خواجه وجیه الدین اطلاع یافت از قبول دویست تومان جنس استنکاف کرد و آنرا نیز بنقد خواست. خواجه وجیه الدین اضطراراً آن وجه را تهیه کرد به این شکل که قریب 3000 من طلای مسکوک داد و بقیه را جواهر و پارچه های نفیس زربفت از خزانهء فیروزکوه و مرو و هرات و ارغون از این بابت مسرور شد و خواجه وجیه الدین را خلعت بخشید و بر سر شغل خود باقی گذاشت. بعد از آنکه خاطر ارغون از این جانب آسوده شد سفیری نزد تکودار فرستاد و به او پیغام داد که چون برحسب امر قوریلتای و باستحقاق مالک تاج و تخت پدری من گردیده ای اقتضای عدالت آن است که من نیز مملکتی داشته باشم که معاش و مؤنت لشکریان مرا کفاف کند و چون خراسان این منظور را کافی نیست اگر سلطان عراق و فارس را نیز برآن ضمیمه کند طریق دوستی مفتوح خواهد ماند و الا چاره ای جز قیام و عصیان بجا نخواهد ماند تکودار در جواب گفت که ما خراسان را از راه مرحمت به ارغون واگذاشته ایم. فرمان حکومت عراق و فارس موقوف برأی قوریلتای است. باید ارغون در قوریلتای حاضر شود. اگر رأی امرا و شاهزادگان بمیل او قرار گرفت ضمیمه ساختن آن نواحی بر قلمرو او مانعی ندارد ولی اگر کماکان راه خلاف رود و سر اطاعت پیش نیاورد بدفع او اقدام خواهد شد.
سلطان احمد بعد از آنکه از حال نفاق قونغرتای برادر خود و یگانگی او با ارغون مطلع شد او را بقوریلتای خواست و قونغرتای پنهانی با چند نفر از امرا قرار گذاشت که چون باردوی ایلخان میرسند او را بقتل بیاورند و قونغرتای را بجای او منصوب کنند. این توطئه را یکی از محارم بگوش سلطان رساند و سلطان در صبح همان روزی که قرار بود همدستان او را به قتل برسانند قونغرتای را بدست الیناق دستگیر کرد و کشت و همدستان او را نیز به یاسا رسانید و چون این خبر به ارغون رسید از مرگ عمّ سخت غمگین شد و چون ریختن خون یکنفر شاهزادهء مغول بدست کسان خود برخلاف یاسای چنگیزی بود کینهء تکودار بیشتر از پیشتر در دل او جا گرفت و دانست که سلطان احمد پس از قبول اسلام زیر عموم قوانین اجدادی زده و حتی یاسای چنگیزی را نیز محترم نمی شمارد و از این تاریخ دیگر مسلم شد که بین سلطان احمد مسلمان و شاهزاده ارغون طرفدار آئین و آداب مغولی صلح و صفا ممکن نیست ناچار یکی از این دو تن باید رقیب خود را از میان بردارد و سیاست و افکار خود را بر رعایای ممالک ایلخانی تحمیل نماید.
در اواخر سال 682 ه . ق. سلطان احمد امر داد که عساکر مقیم حدود دیاربکر سران سپاهی ارغون را که در حوالی بغداد مقیمند دستگیر ساختند و ایشان را که امیر طغاجار نیز از آن جمله بود در بند آهنین مقید کردند. کیخاتو با بعضی دیگر از امرای ارغون از بغداد گریخته خود را در خراسان بسپاه ارغون رساندند و سلطان احمد اتابک یُوسف شاه لُر را مأمور نمود که با تجهیز لشکریان خود حدود لرستان و عراق را حفظ کند و برای موقع کارزار منتظر فرمان ایلخان باشد.
کسی که بیش از همه در تهیهء اسباب کار سلطان احمد و تجهیز لشکریان او میکوشید خواجه شمس الدین صاحبدیوان بود چه خواجه با سابقه ایکه از دشمنی ارغون با خود داشت میدانست که اگر سلطان احمد و اعوان او مغلوب دست ارغون شوند دولت خاندان جوینی و جان او که تا این تاریخ بهزار زحمت مصون و مأمون مانده یکسره بدست آن شاهزادهء کینه جو بباد فنا خواهد رفت و با رفتن او سیاستی که سلطان احمد بدستیاری خواجه و مسلمین متنفّذ دیگر در تقویت اسلام و احیای شعائر آن پیش گرفته مغلوب کینه کشی ارغون و سایر شاهزادگان متعصّب مغول خواهد شد. این بود که خواجه با جدّ و جهد بسیار لشکری فراوان و آزموده تهیه دید و الیناق با 15000 لشکری بعنوان مقدّمه از موغان عازم ری و قزوین و خراسان گردید.
لشکریان الیناق در ری و قزوین که جزء قلمرو ارغون معدود بود بدستبرد و تعرض کسان او پرداختند و چون این خبر بارغون رسید از اطراف جمع سپاهی کرده بجلوی الیناق شتافت و در صفر 683 ه . ق. در نزدیکی قزوین بین فریقین جنگ درگرفت و شکست نصیب سپاه ارغون گردید و شاهزاده بطرف بسطام گریخت و لشکریان او متفرق شدند و سپاهیان الیناق در عقب او آبادیهای بین قزوین و دامغان را بباد غارت دادند و در این لشکرکشی به اهالی آن حدود صدمات بسیار وارد آمد.
سلطان احمد بعد از این فتح چون میدانست که ارغون حریفی قوی پنجه و مستبدّ است و دست از انتقام برنخواهد داشت رسولی پیش او فرستاد و پیغام داد که الیناق از طرف ایلخان اجازهء جنگ نداشت فقط مأمور بود که شاهزاده را بدرگاه هدایت کند تا حضوراً رفع اختلاف بعمل آید و خصومت بصلح و صفا مبدّل گردد. باید که ارغون دست از خلاف بردارد و بخدمت ایلخان بیاید. ارغون نیز در جواب نمایندگانی پیش سلطان احمد روانه داشت تا عذر تقصیر او بخواهند ولی مصلحت اندیشان بسلطان احمد فهماندند که اگر در استیصال ارغون عجله نکند و او را بزودی از پای درنیاورد ممکن است که بار دیگر بجمع سپاهی بپردازد و چنان قوت بگیرد که دیگر غلبه بر او محال شود. سلطان احمد با لشکری فراوان (دوازده تومان) بطرف خراسان حرکت کرد و سپاهیان کثیر او در راه بمردم لطمهء بسیار زدند و همین قضیه رعایای آن حدود را بسختی از سلطان احمد رنجاند و یکی از اسباب شکست کار او گردید. ارغون از بسطام بقلعهء کلات رفت و در آنجا اقامت گزید و الیناق چون بسلطان احمد قول داده بود که ارغون را بخدمت او بیاورد بطرف کلات حرکت کرد و در قلعه با ارغون ملاقات نمود و بمواعید بسیار و بقوّهء چرب زبانی شاهزاده را بخدمت سلطان احمد آورد و چون ارغون در قوچان بخدمت سلطان رسید ایلخان او را احترام فوق العاده کرد و در آغوش کشید و خرگاه خاصی جهت او ترتیب داد و او را بباز فرستادن بخراسان و واگذاری حکومت آنجا به او دلگرم نمود ولی بلشکر خود امر داد که مواظب ارغون باشند و 4000 نفر از ایشان را مخصوصاً بحفاظت خرگاه او مأموریت داد.
قتل سلطان احمد در 26 جمادی الاول سال 683 ه . ق. سلطان احمد بصوابدید بعضی از امرا مخصوصاً الیناق تصمیم گرفت که ارغون را بقتل برساند و الیناق مأمور اجرای این نقشه شد ولی قبل از آنکه او این نیّت را بعمل بگذارد امیر بوقا که تعلّق خاصی بخاندان ارغون داشت و گرجیان تحت امر الیناق و مسملین را دشمن میشمرد چند نفر دیگر از بزرگان و شاهزادگان مغولی را مطمئن کرد که سلطان احمد و الیناق و صاحبدیوان تصمیم گرفته اند که خاندان چنگیزی را براندازند و مسلمین و گرجیان را بر کارها مسلّط و مختار قرار دهند. این بیانات در ایشان مؤثر افتاد و جمعاً مصمم شدند که سلطان احمد را از ایلخانی بیندازند و شاهزاده هولاجو پسر هولاکوخان را بجای او بنشانند قبل از همه شاهزاده ارغون را از حبس و قتل نجات دهند. در شب شنبه 18 ربیع الاخر سال 683 در حالی که سلطان بعیش و نوش اشتغال داشت امرای همدست ارغون را از حبس نجات دادند و الیناق و بسیاری از امرای سلطان احمد را کشتند و سلطان و امرای شکستهء او از خراسان به آذربایجان گریختند و صاحبدیوان باصفهان فرار کرد.
بعد از فرار سلطان احمد امرا ارغون را بایلخانی برداشتند و ارغون بعجله در عقب سلطان تاخت تا یکباره ریشهء حیات او را قلع کند ولی قبل از آنکه او به آذربایجان برسد جماعتی از سواران مغول که در ایام اقامت ارغون در حدود بغداد اطاعت او را گردن نهاده بودند در اردوی سلطان ریخته او را دستگیر کردند و باستقبال ارغون آمدند. ارغون در ابتدا چنین وانمود که خیال کشتن تکودار را ندارد ولی چون کسان قونغرتای در این کار اصرار داشتند او را بایشان سپرد و آن جماعت سلطان را به انتقام قتل قونغرتای در شب پنجشنبه 26 جمادی الاولی سال 683 ه . ق. کشتند و با کشته شدن او شوکت مسلمین و ایرانیان که در عهد سلطنت کوتاه سلطان احمد قدرت فوق العاده بدست آورده و دست دو عنصر عیسوی و مغول را از کارها تقریباً کوتاه کرده بودند شکست و بار دیگر یاسای چنگیزی و آداب مغولی بجای شریعت اسلام حکمفرما گردید. رجوع بتاریخ مغول اقبال ص 130،221 و 231 و 237 و 245 و 255 و 266 و 364 و 406 و 445 و 518. و رجوع بحبط ج2 ص40، 42، 44، 48 و 102 شود. و در مرآت البلدان آمده است که: تکودار(3) اغول بن هلاکوخان (681 - 683 ه . ق.). وی چون دین اسلام اختیار کرده بود ملقب بسلطان احمد شد و در تقدیم شرایط اسلام مجدّ بود و چون استقلالی یافت شمس الدین جوینی را باز وزیر کرد و مجدالملک یزدی را بملازمان شمس الدین داد تا بتلافی سعایت و بدرفتاری که با شمس الدین کرده بود او را بقتل رسانیدند و اعضای او را تقطیع کرده هر یک را بجائی فرستادند از جمله سر او را ببغداد و پای او را بشیراز و دستش را بعراق ارسال کردند و یکی از شعرا این رباعی را در حقّ او انشاد کرد:
روزی دو سه سردفتر تزویر شدی
جویندهء ملک و مال توفیر شدی
اعضای تو هر یکی گرفت اقلیمی
القصّه به یک هفته جهانگیر شدی.
بالجمله چون سلطان احمد اصراری در ترویج اسلام داشت مغول بمخالفت او کمر بستند و با ارغون پس از آنکه مقهور و محبوس سلطان احمد بود اتفاق نموده سلطان احمد را در سال 683 ه . ق. مقتول و ارغون خان را پادشاه نمودند. مدت سلطنتش را دو سال و دوماه و بعضی سه سال نوشته اند. رجوع به مرآت البلدان ج1 ص392 شود.
(1) - ظ: تکودار.
(2) - یا الیناخ یا علی ناق.
(3) - در مرآت البلدان: نکودار، و آن صحیح نیست.