احمد
[اَ مَ] (اِخ) بناکتی (امیر...). خوندمیر (در دستور الوزراء ص263) آرد: وزیر قوبلاقاآن بن تولی خان بن هولاکوخان بود و در تقویت اهل اسلام و تمشیت مهام امت حضرت خیرالانام سعی و اهتمام تمام مینمود. در روضه الصفا مسطور است که قوبلاقاآن زمام امور وزارت را در قبضهء درایت چهارکس که در کیش موافق یکدیگر نبودند نهاد، تا بواسطهء اختلاف عقیده صورت موافقت میان ایشان روی ننماید و اموال دیوانی از خیانت مصون و محروس ماند و از جملهء وزرای اربعه یکی امیراحمد بناکتی بود و دیگر از اهل خطای و چون امیراحمد بکفایت و کیاست از سایر وزراء امتیاز و استثناء داشت قاآن بنظر اعزاز در وی نگریسته، در فیصل امور مملکت از صوابدید او تجاوز نمیکرد. وزیر خطائی برو حسد برده، منتهز فرصت می بود که خدمتش را از پای درآورد، در زمانی که قوبلاقاآن از دارالممالک خویش به ییلاق رفته، وزرا را جهت تمشیت امور مملکت در شهر گذاشته بود وزیر خطائی با اتباع خویش قرار داد که در خفیه امیراحمد را از میان بردارند و رکابدار امیراحمد از کیفیت حادثه آگاهی یافته، ولی نعمت خود را مطلع گردانید. امیراحمد همان شب چهل سر اسب صبارفتار از طویلهء قاآن گرفته، خود را از شهر بیرون انداخت و چون بموضعی که مستحفظان طریق نشسته بودند و از جسری عبور میبایست نمود رسید او را از عبور مانع آمده، گفت و گوی آغاز کردند. در اثنای قیل و قال وزیر خطائی از عقب امیراحمد شتافته و عنان اسبش گرفته، گفت: قاآن ما را جهت سرانجام مهام دیوان گذاشته است، تو بی مشورت کجا میروی؟ امیراحمد جواب داد که: من حسب الحکم بملازمت قاآن میروم. مقارن این حال جمعی از ملازمان قاآن از اردو بشهر می آمدند. بسر پل رسیده و امیراحمد استغاثه نزد ایشان برده، آن جماعت او را از چنگ وزیر خطائی خلاص کردند و امیراحمد به اردو شتافته، طبقی سیاه پر مروارید سفید بود و کاردی بر زبر آن نهاد، ترغوئی سرخ بر آن پوشید و بنظر پادشاه دادگستر رسانید قاآن پرسید که: سبب این ترتیب چیست؟ جواب داد که: در بدایت حال که ببندگی قاآن رسیدم ریش من مانند این طبق سیاه بود و در ملازمت آستان سلطنت آشیان بسان مروارید سفید گشت. اکنون وزیر خطائی داعیه دارد که بکارد حلق مرا مانند این ترغو سرخ گرداند. نایرهء غضب قاآن از استماع این سخنان اشتعال یافته، به احضار وزیر خطائی مثال داد و قبل از وصول ایلچیان وزیر خطائی از کیفیت آگاه شده، بقلعه ای که در تصرف گماشتگان حاکم ماچین بود پناه برد، اهالی قلعه از قدوم او مستبشر و بوصول او مستظهر گشتند. قاآن حکم فرمود که جمعی از امراء با طالب منجنیقی که در آن اوان از بعلبک آمده بود و در آن فن مهارت بی نهایت داشت بمحاصرهء آن حصار اقدام نمایند. امراء بظاهر آن حصن حصین رفته بموجب فرمودهء پادشاه روی زمین قیام نمودند. وزیر خطائی در خفیه به امراء پیغام داد که: من زیاده گناهی ندارم. غایتش آنکه بنابر عداوتی که در میان ارباب مناصب میباشد من و امیراحمد دایم قصد یکدیگر میکردیم و او فرصت یافته، مزاج همایون قاآن را بر من متغیر گردانید اکنون اگر قاآن مرا بجان امان بخشد این قلعه را که استظهار اهل ماچین بدانست تسلیم نمایم. امراء فی الحال فرستادهء او را نزد قاآن فرستادند. قاآن امان نامه ای و شمشیری جهت وزیر خطائی ارسال داشت و وزیر مطمئن گشته، بهنگام فرصت رخنه در دیوار حصار افکند و حاکم قلعه برین مکیدت اطلاع یافته بصوب هزیمت شتافت و آن قلعه در حوزهء تصرف ملازمان قاآن درآمده، چون وزیر خطائی بنظر پادشاه رسید نوبت دیگر منصب وزارت را بشرکت امیراحمد به وی مفوض کردند و بعد از انقضای نه سال ازین حالت کرت دیگر نایرهء حسد وزیر خطائی در التهاب آمده، با یکی از متزهدان خطائی در قتل امیراحمد اتفاق نمود و بدان واسطه رشتهء حیات خود را نیز بقطع رسانید. بیت:
بداندیش هم در سر شر رود
چو کژدم که با خانه کمتر رود.
مفصل این مجمل آنکه: در آن اوان در خطای زراقی پیدا شده، بانواع مکر و شعبده جمعی کثیر از اهالی آن مملکت را مرید و معتقد خود گردانید. وزیر خطائی در دفع امیراحمد، با وی مشورت کرده، بوقتی که قاآن در ییلاق بود مقرر چنان شد که دوهزار کس از مریدان آن متزهد به دره ای که در چهار فرسخی شهر خان بالیغست روند و هزار کس متعاقب یکدیگر بشهر درآمده، آوازه دراندازند که: شاهزاده چیمکیم بن قوبلاقاآن می رسد. تا امیراحمد باستقبال بیرن آید و خاطر از ممر او جمع سازند. القصه وزیر خطائی پوشیده و پنهان با آن دو هزار جاهل نادان بآن دره شتافته، جمعی را متعاقب بشهر فرستاد تا آوازهء وصول شاهزاده چیمکیم درانداختند و بعضی از اهل تزویر و نفاق بسمع امیراحمد رسانیدند که: قاآن بجهان جاویدان خرامیده و اینک شاهزاده چیمکیم میرسد و ما را نزد شما فرستاده که اسباب تعزیت مرتب دارید. اما این راز سربسته را پیش هیچ کسی مگشائید و امیراحمد بترتیب مایحتاج عزا مشغول گشته هرچند کسان میفرستاد که از ساعت وصول چیمکیم آگاهی یافته، باستقال شتابد خطائیان ایشان را بدرجهء شهادت میرساندند و چون زمانه لباس سوگواران پوشیده، پاسی از شب بگذشت شموع و مشاعل پیدا شده، مردم متواتر خبر آوردند چیمکیم در محفه نشسته می آید و امیراحمد باستقبال بیرون رفته، چون نزدیک خطاییان رسید، او را در میان گرفته، بعز شهادت رسانیدند و نوکران امیراحمد که مسلح بودند از عقب آمده، تیرباران کردند. از آن جمله تیری بر مقتل وزیر خطائی خورده، او نیز هلاک شد. بیت:
خار که دارد بزبان نیشتر
هم بخلیدن شکند بیشتر.
و چون قاآن این حادثه را شنید بغضب رفته از ییلاق جمعی فرستاد که موافقان وزیر خطائی را بدست آورده، بر دار اعتبار کشیدند و امیراحمد را تجهیز و تکفین کرده، در موضعی مناسب مدفون گردانیدند -انتهی. و رجوع بحبط ج2 ص22 و تاریخ مغول اقبال ص164 شود.
بداندیش هم در سر شر رود
چو کژدم که با خانه کمتر رود.
مفصل این مجمل آنکه: در آن اوان در خطای زراقی پیدا شده، بانواع مکر و شعبده جمعی کثیر از اهالی آن مملکت را مرید و معتقد خود گردانید. وزیر خطائی در دفع امیراحمد، با وی مشورت کرده، بوقتی که قاآن در ییلاق بود مقرر چنان شد که دوهزار کس از مریدان آن متزهد به دره ای که در چهار فرسخی شهر خان بالیغست روند و هزار کس متعاقب یکدیگر بشهر درآمده، آوازه دراندازند که: شاهزاده چیمکیم بن قوبلاقاآن می رسد. تا امیراحمد باستقبال بیرن آید و خاطر از ممر او جمع سازند. القصه وزیر خطائی پوشیده و پنهان با آن دو هزار جاهل نادان بآن دره شتافته، جمعی را متعاقب بشهر فرستاد تا آوازهء وصول شاهزاده چیمکیم درانداختند و بعضی از اهل تزویر و نفاق بسمع امیراحمد رسانیدند که: قاآن بجهان جاویدان خرامیده و اینک شاهزاده چیمکیم میرسد و ما را نزد شما فرستاده که اسباب تعزیت مرتب دارید. اما این راز سربسته را پیش هیچ کسی مگشائید و امیراحمد بترتیب مایحتاج عزا مشغول گشته هرچند کسان میفرستاد که از ساعت وصول چیمکیم آگاهی یافته، باستقال شتابد خطائیان ایشان را بدرجهء شهادت میرساندند و چون زمانه لباس سوگواران پوشیده، پاسی از شب بگذشت شموع و مشاعل پیدا شده، مردم متواتر خبر آوردند چیمکیم در محفه نشسته می آید و امیراحمد باستقبال بیرون رفته، چون نزدیک خطاییان رسید، او را در میان گرفته، بعز شهادت رسانیدند و نوکران امیراحمد که مسلح بودند از عقب آمده، تیرباران کردند. از آن جمله تیری بر مقتل وزیر خطائی خورده، او نیز هلاک شد. بیت:
خار که دارد بزبان نیشتر
هم بخلیدن شکند بیشتر.
و چون قاآن این حادثه را شنید بغضب رفته از ییلاق جمعی فرستاد که موافقان وزیر خطائی را بدست آورده، بر دار اعتبار کشیدند و امیراحمد را تجهیز و تکفین کرده، در موضعی مناسب مدفون گردانیدند -انتهی. و رجوع بحبط ج2 ص22 و تاریخ مغول اقبال ص164 شود.