آلاوه
[وَ / وِ] (اِ) آلاو. اَلَو :
ز چشمان آنقدر اخگر ببارم
که گیتی سربسر آلاوه گیرد.باباطاهر.
|| دیگدان. جائی که در آن آتش روشن کنند. (برهان).
ز چشمان آنقدر اخگر ببارم
که گیتی سربسر آلاوه گیرد.باباطاهر.
|| دیگدان. جائی که در آن آتش روشن کنند. (برهان).