عقیقه
[عَ قَ] (ع اِ) یکی عقیق. واحد عقیق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیق شود. || موی شکمی بچهء مردم و بهائم. (منتهی الارب). موی نوزاد مردم و بهائم که در هنگام تولد بر اوست. (از اقرب الموارد). موی سر کودک که بزاید. (دهار). || موی بزغاله. (منتهی الارب). پشم «جذع». (از اقرب الموارد). || گوسپند و جز آن که در هفتهء نخست مولود قربان کنند جهت آن مولود. (منتهی الارب). مهمانی موی سرباز کردن کودک. (دهار). ضیافت نام نهادن و موی ستردن طفل به روز هفتم از ولادت. (غیاث اللغات). گوسپندی که در هفتهء نخستین تولد کودک برای وی قربانی می کنند. (ناظم الاطباء). در حدیث است «الغلام مرتهن بعقیقته»؛ یعنی شفاعت پدرش تحریم میشود هرگاه برای او عقیقه نکرده باشد، و آن سنتی است و برخی آن را واجب دانند و برخی مستحب. برای نوزاد پسر دو گوسفند و برای نوزاد دختر یک گوسفند ذبح کنند، و مالک عقیده دارد برای هر کدام یک گوسفند باید ذبح نمود. (از منتهی الارب). ج، عَقائق. (دهار). || برق که در میان ابر درخشد و بدان تیغها را تشبیه دهند. (منتهی الارب). برقی که به درازا در عرض ابر ظاهر شود، و غالباً آن را برای شمشیر استعاره کنند تا آنجا که نام شمشیر را عقیقه گذارده اند. (از اقرب الموارد). || توشه دان. (منتهی الارب). مزاده. (اقرب الموارد). || جوی آب. (منتهی الارب). نهر. (اقرب الموارد). || عصابه؛ وقتی که از جامه بشکافند و جدا کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || غلاف سر نرهء کودک. || خستهء خرمای نرم. (منتهی الارب). هسته ای است نرم و آسان در جویدن، که شتران «عُقُق» آن را میجوند به جهت لطیف بودن. (از اقرب الموارد). || تیر که به سوی آسمان پرتاب کنند، و از عادت عرب جاهلیت بود که تیر را به هوا پرتاب میکردند اگر خون آلود باز می گشت جز به قصاص رضایت نمیدادند، و اگر پاکیزه بازمیگشت دست بر محاسن خود میکشیدند و بر دیه مصالحه میکردند، و دست کشیدن بر ریش علامت صلح بود. و طبیعی است که تیر پیوسته پاکیزه باز میگشت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).