عقده گشا
[عُ دَ / دِ گُ] (نف مرکب)عقده گشای. عقده گشاینده. آنکه یا آنچه گرهی را بگشاید. (فرهنگ فارسی معین). چیزی که بدان عقده گشاده شود، چون ناخن و نوک کارد و مانند آن. (آنندراج) :
در عقده کار دل افتد ز روزگار
تا از ابروی تو عقده گشا میتوان گرفت.
طالب آملی (از آنندراج).
|| مشکل گشا. (ناظم الاطباء). آنکه مشکلی را حل کند. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ مرکب) در اصطلاح موسیقی، یکی از گوشه های دستگاه شور. (فرهنگ فارسی معین).
در عقده کار دل افتد ز روزگار
تا از ابروی تو عقده گشا میتوان گرفت.
طالب آملی (از آنندراج).
|| مشکل گشا. (ناظم الاطباء). آنکه مشکلی را حل کند. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ مرکب) در اصطلاح موسیقی، یکی از گوشه های دستگاه شور. (فرهنگ فارسی معین).