عقد
[عَ قِ] (ع ص) بسته زبان در سخن. (منتهی الارب). آنکه در زبانش «عقده» باشد. (از اقرب الموارد). || شتر نر کوتاه بالا نیک شکیبا بر کار و درشت پشت. (منتهی الارب). جمل قصیر و صبور بر کار. (از اقرب الموارد). || (اِ) ریگ تودهء برهم نشسته. (منتهی الارب). آنچه از رمل و ریگ که در هم پیچیده و متراکم باشد. واحد آن عقده است. (از اقرب الموارد). || درختی است که برگش زخم را پرگوشت نماید. (منتهی الارب). درختی است که برگش زخم و جراحت را التیام دهد. (از اقرب الموارد).