عقارب
[عَ رِ] (ع اِ) جِ عَقرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عقرب شود : دبیب عقارب بلا و صریر جنادب هوا بیفتاد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 436). به ضیافتخانهء عقارب نواهس و حیات لواحس شتافت. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 456). || سخن چینیها. (منتهی الارب). نمائم. (اقرب الموارد): انه لتدبّ عقاربه؛ او میدرد ناموس مردم را و سخن چینیها می نماید و اذیتها می رساند. و چنانکه گویند اقاربک عقاربک. || سختی ها. (منتهی الارب). شدائد. (اقرب الموارد). || عقارب الشتاه؛ سختی سرمای زمستان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || منت، بر تشبیه، چنانکه گویند: لفلان علیّ آیادٍ لیست بذات عقارب؛ یعنی او را بر من نعمتهایی است گوارا و نیکو و بدون منت. (از اقرب الموارد). || بدی و خشونت، گویند: عیش ذوعقارب؛ یعنی زندگی بد و سخت و خشن. (از اقرب الموارد).