عفیف
[عَ] (ع ص) پارسا. (منتهی الارب). مرد پارسا و پرهیزگار از حرام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارسا و پرهیزگار. (دهار). کسی که عفت پیشه دارد. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). پاکدامن. (دستور اللغه). خویشتن دار. خوددار. آبرومند. باعفت. عَفّ ج، أعفّاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : به کمتر زله ای عقوبات عفیف(1)کردی. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 368).
- عفیف الطعمه؛ حلال خوار. (یادداشت به خط دهخدا).
(1) - در اصل چنین است، و ظاهراً: عنیف.
- عفیف الطعمه؛ حلال خوار. (یادداشت به خط دهخدا).
(1) - در اصل چنین است، و ظاهراً: عنیف.