عفاف
[عَ](1) (ع اِمص) پارسائی و پرهیزگاری. (غیاث اللغات). نهفتگی. (دهار). پاکدامنی. خویشتن داری. عفت. تعفف :
ز مجد گوید چون عابد از عفاف سخن
ز ظلم جوید چون عاشق از فراق فرار.
ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی).
رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم. (کلیله و دمنه). پسندیده تر سیرتها آن است که به تقوی و عفاف کشد. (کلیله و دمنه). عفاف و تقوی... که ذات شریف او بدان ممتاز بود هیچکس را از امراء بنی العباس مجتمع نبود. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 280). راه صلاح و عفاف پیش گرفتند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 438). راه اصلاح و عفاف پیش گرفتند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 438). مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است. (گلستان سعدی).
(1) - در تداول فارسی معمولاً به کسر اول تلفظ شود.
ز مجد گوید چون عابد از عفاف سخن
ز ظلم جوید چون عاشق از فراق فرار.
ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی).
رفیق خویش صلاح و عفاف را ساختم. (کلیله و دمنه). پسندیده تر سیرتها آن است که به تقوی و عفاف کشد. (کلیله و دمنه). عفاف و تقوی... که ذات شریف او بدان ممتاز بود هیچکس را از امراء بنی العباس مجتمع نبود. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 280). راه صلاح و عفاف پیش گرفتند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 438). راه اصلاح و عفاف پیش گرفتند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 438). مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است. (گلستان سعدی).
(1) - در تداول فارسی معمولاً به کسر اول تلفظ شود.