عصافیر
[عَ] (ع اِ) جِ عُصفور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). گنجشکان. سبکبالان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عصفور شود. || نَقّت (طارت) عصافیرُ بطنه؛ گرسنه شد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || طارت عصافیر رأسه؛ کنایه از بزرگسالی و سالمندی است. (از اقرب الموارد). || عصافیرالقَتَب؛ میخهای پالان شتر. (منتهی الارب). || عصب ها و پی ها که بر استخوانهای سِنسِن است. (از اقرب الموارد). رجوع به سنسن شود. || عصافیرالمنذر؛ شتران نیکو و نجیب که پادشاه نعمان بن منذر را بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): وهب النعمان للنابغه مائه من عصافیره. (اقرب الموارد). || درختی است مسمی به «من رأی مثلی» و مر او را صورتی است مانند عصافیر، و در پارس بسیار میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- لسان العصافیر؛ درخت زبان گنجشک. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العصافیر شود.
- لسان العصافیر؛ درخت زبان گنجشک. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العصافیر شود.