عسکر
[عَ کَ] (اِخ) شهری است به خوزستان. (منتهی الارب) :
ششتر چو رخ تو ندید دیبا
عسکر چو لب تو ندید شکّر
با دو رخ و با دو لب تو ما را
ایوان همه چون ششتر است و عسکر.
قطران.
بگفتار خیر و بدیدار حق
زبان عسکر و چشمها شوش کن.
ناصرخسرو.
زین پس خراج عیدی و نوروزی آورند
از بیضهء عراق و ز بیضای عسکرش.
خاقانی.
فتح آنچنان کند ید بیضای عسکرش
کآسیب آن به عسکر و بیضا برافکند.
خاقانی.
و رجوع به عسکر مکرم و عسکری شود.
- نی عسکر؛ نیشکر عسکری. نی که از عسکر آرند :
نی نی بدولت تو امیر سخن منم
عسکرکش من این نی عسکر نکوتر است.
خاقانی.
|| در بیت ذیل از سوزنی بمناسبت شکرخیز بودن خوزستان و شهر عسکر یا عسکر مکرم آنجا کلمهء عسکر در مصراع دوم ظاهراً معنی شکر دارد :
بارگه عسکریست دو لب شیرینْت
پارهء عسکر مگر به لب زده داری.(1)سوزنی.
(1) - ن ل: بر صدف در و بر شکر زده داری. (دیوان سوزنی ص330). در این صورت شاهد معنی فوق نخواهد بود.
ششتر چو رخ تو ندید دیبا
عسکر چو لب تو ندید شکّر
با دو رخ و با دو لب تو ما را
ایوان همه چون ششتر است و عسکر.
قطران.
بگفتار خیر و بدیدار حق
زبان عسکر و چشمها شوش کن.
ناصرخسرو.
زین پس خراج عیدی و نوروزی آورند
از بیضهء عراق و ز بیضای عسکرش.
خاقانی.
فتح آنچنان کند ید بیضای عسکرش
کآسیب آن به عسکر و بیضا برافکند.
خاقانی.
و رجوع به عسکر مکرم و عسکری شود.
- نی عسکر؛ نیشکر عسکری. نی که از عسکر آرند :
نی نی بدولت تو امیر سخن منم
عسکرکش من این نی عسکر نکوتر است.
خاقانی.
|| در بیت ذیل از سوزنی بمناسبت شکرخیز بودن خوزستان و شهر عسکر یا عسکر مکرم آنجا کلمهء عسکر در مصراع دوم ظاهراً معنی شکر دارد :
بارگه عسکریست دو لب شیرینْت
پارهء عسکر مگر به لب زده داری.(1)سوزنی.
(1) - ن ل: بر صدف در و بر شکر زده داری. (دیوان سوزنی ص330). در این صورت شاهد معنی فوق نخواهد بود.