عزیز
[عَ] (اِخ) شوهر زلیخا. (آنندراج). در قرآن کریم، به منزلهء صفتی است برای شخصی بنام پوتیفار (معرب، فطیفر) که در دستگاه فرعون معاصر موسی (ع) بسیار مقتدر و بانفوذ بود. (فرهنگ فارسی معین) : و قال نسوه فی المدینه امرأه العزیز تراود فتاها (قرآن 12/30)؛ و زنانی در آن شهر گفتند که زن عزیز با غلام خود رفت و آمد میکند. قالت امرأه العزیز الآن حصحص الحق انا راوَدْتُه عن نفسه و انه لمن الصادقین (قرآن 12/51)؛ زن عزیز گفت اکنون حق ثابت شد، من برخلاف میل او از وی کامجو شدم و او از راست گویان است. قالوا یا أیها العزیز ان له أباً شیخاً کبیراً (قرآن 12/78)؛ گفتند ای عزیز او را پدری است مسن و سالخورده.
عزیز و قیصر و فغفور را بمان که برت
نه شار ماند و نه شیر و نه رای ماند و نه رام.
روحانی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچکان روستا.خاقانی.
مصری کلکت چو سحر عرضه کند گاه جود
مصر و عزیزش بود بر دل و بر چشم خوار.
خاقانی.
بلکه تا زآن عزیز ری مصر است
خوار صد قاهره ست و قاهره خوار.خاقانی.
دو امیرزاده در مصر بودند... یکی علامهء عصر گشت و دیگری عزیز مصر شد. (گلستان سعدی).
که در مصر چون من عزیزی نبود.سعدی.
عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل
صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش.سعدی.
درین زمانه خریدار گشته است عزیز
نشسته یوسف ما خوار در دکان تنها.
سالک یزدی (از آنندراج).
عزیز و قیصر و فغفور را بمان که برت
نه شار ماند و نه شیر و نه رای ماند و نه رام.
روحانی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچکان روستا.خاقانی.
مصری کلکت چو سحر عرضه کند گاه جود
مصر و عزیزش بود بر دل و بر چشم خوار.
خاقانی.
بلکه تا زآن عزیز ری مصر است
خوار صد قاهره ست و قاهره خوار.خاقانی.
دو امیرزاده در مصر بودند... یکی علامهء عصر گشت و دیگری عزیز مصر شد. (گلستان سعدی).
که در مصر چون من عزیزی نبود.سعدی.
عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل
صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش.سعدی.
درین زمانه خریدار گشته است عزیز
نشسته یوسف ما خوار در دکان تنها.
سالک یزدی (از آنندراج).