احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن محمد بن فهد الاسدی، ملقب به جمال الدین. فاضل فقیه مجتهد زاهد عابد وَرِع تقی نقی. در سال 757 ه .ق . تولد یافته در بلدهء حله نشو و نما کرد. چون درجهء رشد و تمیز را قدم نهاد از پی تحصیل علوم و اکتساب معارف نگریست علی بن خازن جابری را که از شاگردان شهید اول بود باستادی برگزید، روزگاری در مدرس آن فقیه دانشمند باستفادت بگذرانید و در علوم فقه و فن حدیث مقامی بلند یافت، باقتضای علو همت بر آن مراتب قناعت نکرده در مدرس جمعی از محققین عراق که اسامی ایشان بشرح میگذرد: شیخ نظام الدین علی بن عبدالحمید نیلی و شیخ ضیاءالدین علی بن شهید اول و سید بهاءالدین علی بن عبدالکریم فرش تلمذ بگسترد و مدتی دراز باستفاضت بگذرانید تا آنکه از اقتباس فوائد آن مشایخ عظام بی نیاز شد و خود درجهء استنباط احکام و استخراج فروع را فایز گشته از حضیض تقلید باوج اجتهاد ارتقا جست، پس بتکمیل معنی انسانیت همت گماشته طریق فقر بپیمود تا از صفای ریاضات زنگ دواعی نفسانی و وساوس شیطانی از لوح خاطرش زدوده گشت و کمال معنوی با جمال صوری ضمیمت نمود، شریعت و طریقت با هم جمع کرده آنگاه در یکی از مدارس حله مسند افادت و افاضت بسط کرد، جویندگان انسان کامل از هر جای گرد وی درآمدند و بتعلیم و ارشاد آن فقیه فقیر و مجتهد مرشد در تکمیل مراتب علم و تحصیل مقامات عرفان مساعی جمیله مبذول داشتند، پس هر یک برحسب استعداد خویش بمقامی ارجمند رسیدند و چند نفر از فقهاء آن حوزه و عرفاء آن حلقه در اشتهار رتبتی بلند یافتند و نام ایشان در صفحهء روزگار بیادگار بماند، من جمله شیخ زین الدین علی بن هلال جزایری است که در ترویج احکام و نشر فنون بدرجه ای بود که مانند محقق کرکی و ابن ابی جمهور احسائی در مدرس کمالاتش تربیت یافتند و دیگر سید محمد بن فلاح واسطی است که سلسلهء مشعشعیه را نخستین والی است و در ملازمت ابن فهد بر بعضی غرائب امور عجائب اعمال دست یافته بدان وسیله بر مملکت خوزستان مستولی شد و آن کشور بر او و اولادش مسلم گشت، هم شیخ علی بن محمد طائی است که خود از آن پیش که سعادت صحبت او دریابد قصیده ای در مدیحت استاد بنظم آورده بجانب حله روانه کرد و در مجلس افادت و حلقهء افاضت ابن فهد انشاد کردند. این چند بیت از آن قصیده انتخاب و ثبت شد:
معافَره الاوطان ذل و باطل
و لاسیما اِنْ قارنتها الغَوائل
فلاتسکنن داء الهوان و لاتکن
الی العجز میّالاً فما سادَ مائل
و ما الاهل الا من رأی لک مثل ما
تراه و الا فالموده عاطل
اذا کنت لاتنفی عن النفس ضیمها
فأنت لعمری القاصر المتطاول
اذا مارضیت الذل فی غیر منزل
فانت الذی عن ذروه العز نازل
اری زمناً ما کان فی الکون مثله
و لاحدثت عنه القرون الاوائل
اری ان هذا الدهر لم یسم عنده
من الناس الا جافل العقل ذاهل
اخی شد سرج العزم من فوق سابح
یفوق الصبا عدواً علی الشد کامل
و خل بلاداً من وراک لمن تری
بسفک الدّما فی اشهر الصوم کافل
و عرج علی ارض العراق میمّها
الی بلد فیه الهدی و الافاضل
انخ بنواحی بابل بعراصها
و حی بها من للافاضل فاضل
جمال الوری رب الفوائد کاشف ال
غوامض مما لم نطقه الاوائل
تری حوله الطلاب ما بین مورد
لطائف ایجاب و آخر سائل
و سله اذا ما جئته دعواته
لذی وَلَهٍ عزت علیه الوسائل.
حاصل مراد آنکه در وطن مألوف زیستن خود بتنهائی خواری دهد و ذلت بخشد خصوصاً اگر در آن مقام پیوسته با شکنج حوادث گرفتار باشی پس در کاخ مذلت ساکن مباش و عنان عزیمت بجانب عجز و ناتوانی منعطف مکن چه هیچکس با کجروی رتبت بزرگی درنیابد حب ارحام و اقوام ترا غرّه نسازد و از آهنگ ارتحال بازندارد چه اقارب و عشایر تو آن کسانند که ازبرای همان خواهند که تو خود برای خویشتن خواهی اگر نه چنان باشند دوستی در میان نباشد و اگر استراحت و تن آسائی تو را بر آن بدارد که مذلت و حقارت از خویش نگردانی قسم بجان خودم تو دربارهء خویش تقصیر و تطاول کرده باشی باآنکه ترا انتقال بدار عزت میسر شود، هرگاه در خطه ای بخواری بسر بری چنان است که بپای خویش از اوج عزت فرود آمده و در حضیض مذلت مقام گرفته ای همانا روزگاری می بینم که مانند آن دیده ای ندیده و گوشی نشنیده است چه از اصناف مردم در این زمانه جز سفلگان و بیخردان کسی پسند نیفتد ای برادر گرامی زین عزیمت بر آن بادیه پیمائی بنه که بر باد صبا مسابقت گیرد و این سرزمین بآن مردم واگذار که در ماه صیام خون مسلمانان بریزند در آهنگ عراق بشهری عطف عنان کن که در آنجا مقام هدایت و محط رحال افاضل است و در نواحی بابل در عرصهء آن شهر بار بگشای و بحضور سرآمد افاضل شتافته شرط تحیت بجای آر همان یگانه ای که بحلیهء ذات مسعودپیکر بنی نوع انسان بیاراسته و فواید علمیه را بر ایشان بدان مثابه اظهار دارد که گوئی خداوند آنها است و با سرانگشت فکرت عقدهء اشکال از شبهات غوامضی باز کرده که دست قدرت دانشوران قدیم از گشودن آنها قاصر آمده چون بمحضر وی درآئی طالبان علوم را بینی که در گرد وی جمعند برخی لطائف ابحاث وارد آورند و قومی از دقائق مطالب سؤال کنند اگر بدان آستان رسیدی این ارادتمند که تواتر عرایض را جسارت شناسد در خاطر بگذران و دعای خیر برای وی التماس کرده از آن انفاس شریفه استمداد کن. بالجمله در کتب سیر و مغازی مسطور است که چون قرایوسف ترکمان بمیران شاه گورکانی غالب آمد و مملکت آذربایجان و عراق عرب را تسخیر کرد میرزا شاهرخ به تعصب برادر بمدافعت برخاست حافظان کلام الله را که پیوسته ملازمت داشتند فرمود تا برای استیصال خصم دوازده هزار نوبت سورهء انا فتحنا را ختم نمودند چون از تأثیر آن قرائت قرایوسف از پای درآمد عراق عرب بفرزند وی میرزا اسپند مسلم گشت دوازده سال در آن سرزمین حکمرانی کرد، در سال 84 ه .ق . ابن فهد را با گروهی از علمای امامیه از سایر بلاد که در حله بودند بخواست و از علمای عامه و متکلمین خاصه مجلسی ترتیب داد چنانچه شاه خدابنده سلطان محمد الجایتو برای تحقیق حق از آن دو گروه مجلسی بیاراست بالجمله میرزا اسپند ایشان را در مسئلهء امامت بسخن درآورد فریقین هریک بادلهء خویش بر خصم حمله آوردند و داد مناظرات و جدال بدادند و از تأیید باطن اهل البیت سلام الله علیهم اجمعین ابن فهد در آن مجمع بر حقیت مذهب جعفری براهین قاطعه اقامت نمود و چون حقیقت آن مذهب را کالشمس فی رابعه النهار روشن کرد حقانیت تشیع بر خاطر میرزا اسپند مکشوف گردید از عقیدت اسلاف خود دست بداشت و ترویج تشیع را عازم گشت و بفرمود تا در بلاد عراق به نام ائمهء اثناعشر علیهم السلام خطبه خوانند و از یمن اسامی متبرکه عنوان خطب و زیب صفحات دراهم و دنانیر کردند گویا رایت نصرت آیت فتح بدست میرزا اسپند افتاده از فتوحات پی درپی اطراف عراق را از وجود مخالفین صافی کرد چنانچه قاضی نورالله گوید که میرزا اسپند را در ایام حکومت بغداد با برادران و برادرزاده ها و بعضی امراء آق قویونلو که در آن سرحد بودند محاربه و منازعه بسیار واقع شد و در اکثر ظفر او را بود بدان پایه که میرزا جهانشاه که والی آذربایجان بود با آنهمه عظمت از عهدهء او بیرون نمی آمد. بر طالبان دقایق علم رجال مستور نماند که در میان علمای امامیه رضوان اللهعلیهم دو نفر باین اسم نام برده شوند که از جهات چند اشتباه حاصل آید، چون هر دو را نام احمد و انتساب بفهد است در عصر و روایت که از ابن المتوج آورند نیز اشتراک داشته اند و هم بر کتاب ارشاد علامهء حلی هر کدام شرحی نوشته اند پس لازم دانستیم محض امتیاز و افتراق ایشان سخنی گوئیم. در کتب رجال چند قرینه برای تعیین مراد و رفع اشتباه مقرر شده است من جمله ابن فهدی را که اینک بشرح احوال وی پرداخته ایم در لقب و نسب جمال الدین علی اسدی گویند و آن یک را شهاب الدین احسائی مقری خوانند و دیگر آنکه کلمهء فهد نام جد اعلای ابن فهد حلی بوده ولی ابن فهد احسائی پدرش فهد نام داشته و هم روایت ابن الخازن(1)را قرینهء امتیاز شناسند زیرا که ابن فهد حلی بدان معنی اختصاص یافته و دیگر در مؤلَّفات و تصانیف آن دو را تمیز گذارند چه فاضل احسائی صاحب کتاب خلاصه التنقیح فی مذهب الحق الصحیح است و عارف حلی را مصنفات از قراری است که مذکور میداریم: کتاب عده الداعی و نجاح الساعی. کتاب المهذب البارع فی شرح المختصرالنافع. کتاب المقتصر، شرح الارشاد. کتاب التحصیل فی صفات العارفین. کتاب الهدایه فی فقه الصلوه. کتاب الدّرالنضید فی فقه الصلوه. کتاب الدّرالفرید فی التوحید. کتاب اسرارالصلوه. کتاب الفصول فی الدعوات. کتاب المحرر. کتاب الموجزالحاوی. کتاب مصباح المبتدی و هدایه المهتدی. شرح الالفیه للشّهید. کتاب کفایه المحتاج فی مسائل الحاج. رساله موجزه فی منافیات نیات الحج. رساله مختصره فی واجبات الصلوه. رساله فی تعقیبات الصلوه، من الادعیه و آدابها. المسائل الشامیات. المسائل البحرانیات. رساله اللمعه الجلیه فی معرفه النیه. از قراری که در لؤلؤه مضبوط است لفظ جلیه را که در اسم رسالهء اخیره آورده با جیم معجمه بر وزن نقیه باید قرائت کرد، بعضی تحریف نموده با حاء مهمله میخوانند و این خود غلطی است که از توهم انتساب آن رساله ببلدهء حله ناشی گردیده. ابن فهد گوید: در عالم واقعه دیدم که شریف مرتضی دست خویش در دست مبارک جدش امیرالمؤمنین علیه السلام نهاده در صحن روضهء سیدالشهدا ارواحنا له الفداء میخرامند، شریف لباسهای حریر سبز در بر دارد، پس بحضور شتافتم و شرط تحیت بجای آوردم، شریف روی بمن نموده فرمود مرحباً بناصرنا اهل البیت؛ یعنی خوشا بیاری دهندهء خاندان رسالت، آنگاه از مصنفات من بپرسید من عرضه داشتم. پس گفت: کتابی تصنیف کن که بدان تحریر مسائل و تسهیل ادله و اصول بنمائی و در آغاز آن بگوی و بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله المتقدس بکماله عن مشابهه المخلوقات. چون از خواب برخاستم بموجب دستوری که شریف داده بود بتصنیف کتاب تحریر پرداختم. و از مصنفات وی رساله ای است که برای تلمیذ خود سید محمد فلاح ترتیب داده است کلماتی چند از عبارات معجز آیات امیرالمؤمنین علیه السلام که در صفین بعد از شهادت عمار یاسر فرموده اند بدست آورده و از تلمیحات و اشارات آن عبارات بلطف قریحت و سلامت ذهن خروج چنگیزخان و ظهور سلاطین صفویه را استنباط کرده است فلهذا در آن رساله بر سبیل وصیت میگوید حکام حویزه و ملوک خوزستان را که از نژاد ابن فلاحند لازم دانم که هنگام طلوع دولت صفویه اطاعت آن سلسله را در عهده شناسند و هر یک از سلاطین آن دودمان را دریابند بیدرنگ بخدمتش مبادرت کنند. و دیگر از مؤلفات ابن فهد کتابی است که در آنجا غرائب امور و عجائب اسرار را جمع کرده و آن کتاب نیز نصیب سید محمد بن فلاح مذکور گردیده چنانکه ملکزادهء دانشمند وزیر علوم در اخبار متنبئین آورده که ابن فهد کتابی در علوم غریبه داشت و در حین احتضار آن را بیکی از خدمه داد که در فرات اندازد، سید محمد بن فلاح بحیله آن را از وی گرفته از رهگذر امور غریبه حدود خوزستان را مرید خود ساخت، بالجمله ابن فهد در سنهء 841 ه .ق . که روزگار زندگانیش بهشتاد و پنج سال رسیده بود سرای فانی را وداع کرده بجوار رحمت پروردگار شتافت و در جوار مشهد مطهر حضرت حسین بن علی سلام اللهعلیهما مدفون گردید، اکنون بقعهء وی در وسط بوستانی است که سابقاً باغ نقیب علویین بوده در جنب خیمه گاه سیدالشهدا واقع شده است. ارباب تقوی و قدس چون بخاک وی بگذرند شرط تعظیم بجای آورند و از باطن آن شیخ بزرگوار استمداد نمایند. کرامات چند از آن مزار شریف حکایت میشود که نگارش آنها موجب اطناب گردد. (نامهء دانشوران ج 1 ص 226). و رجوع بروضات ص 20، و ابن فهد... شود.
(1) - رجوع به احمدبن محمد بن فضل دینوری شود.
معافَره الاوطان ذل و باطل
و لاسیما اِنْ قارنتها الغَوائل
فلاتسکنن داء الهوان و لاتکن
الی العجز میّالاً فما سادَ مائل
و ما الاهل الا من رأی لک مثل ما
تراه و الا فالموده عاطل
اذا کنت لاتنفی عن النفس ضیمها
فأنت لعمری القاصر المتطاول
اذا مارضیت الذل فی غیر منزل
فانت الذی عن ذروه العز نازل
اری زمناً ما کان فی الکون مثله
و لاحدثت عنه القرون الاوائل
اری ان هذا الدهر لم یسم عنده
من الناس الا جافل العقل ذاهل
اخی شد سرج العزم من فوق سابح
یفوق الصبا عدواً علی الشد کامل
و خل بلاداً من وراک لمن تری
بسفک الدّما فی اشهر الصوم کافل
و عرج علی ارض العراق میمّها
الی بلد فیه الهدی و الافاضل
انخ بنواحی بابل بعراصها
و حی بها من للافاضل فاضل
جمال الوری رب الفوائد کاشف ال
غوامض مما لم نطقه الاوائل
تری حوله الطلاب ما بین مورد
لطائف ایجاب و آخر سائل
و سله اذا ما جئته دعواته
لذی وَلَهٍ عزت علیه الوسائل.
حاصل مراد آنکه در وطن مألوف زیستن خود بتنهائی خواری دهد و ذلت بخشد خصوصاً اگر در آن مقام پیوسته با شکنج حوادث گرفتار باشی پس در کاخ مذلت ساکن مباش و عنان عزیمت بجانب عجز و ناتوانی منعطف مکن چه هیچکس با کجروی رتبت بزرگی درنیابد حب ارحام و اقوام ترا غرّه نسازد و از آهنگ ارتحال بازندارد چه اقارب و عشایر تو آن کسانند که ازبرای همان خواهند که تو خود برای خویشتن خواهی اگر نه چنان باشند دوستی در میان نباشد و اگر استراحت و تن آسائی تو را بر آن بدارد که مذلت و حقارت از خویش نگردانی قسم بجان خودم تو دربارهء خویش تقصیر و تطاول کرده باشی باآنکه ترا انتقال بدار عزت میسر شود، هرگاه در خطه ای بخواری بسر بری چنان است که بپای خویش از اوج عزت فرود آمده و در حضیض مذلت مقام گرفته ای همانا روزگاری می بینم که مانند آن دیده ای ندیده و گوشی نشنیده است چه از اصناف مردم در این زمانه جز سفلگان و بیخردان کسی پسند نیفتد ای برادر گرامی زین عزیمت بر آن بادیه پیمائی بنه که بر باد صبا مسابقت گیرد و این سرزمین بآن مردم واگذار که در ماه صیام خون مسلمانان بریزند در آهنگ عراق بشهری عطف عنان کن که در آنجا مقام هدایت و محط رحال افاضل است و در نواحی بابل در عرصهء آن شهر بار بگشای و بحضور سرآمد افاضل شتافته شرط تحیت بجای آر همان یگانه ای که بحلیهء ذات مسعودپیکر بنی نوع انسان بیاراسته و فواید علمیه را بر ایشان بدان مثابه اظهار دارد که گوئی خداوند آنها است و با سرانگشت فکرت عقدهء اشکال از شبهات غوامضی باز کرده که دست قدرت دانشوران قدیم از گشودن آنها قاصر آمده چون بمحضر وی درآئی طالبان علوم را بینی که در گرد وی جمعند برخی لطائف ابحاث وارد آورند و قومی از دقائق مطالب سؤال کنند اگر بدان آستان رسیدی این ارادتمند که تواتر عرایض را جسارت شناسد در خاطر بگذران و دعای خیر برای وی التماس کرده از آن انفاس شریفه استمداد کن. بالجمله در کتب سیر و مغازی مسطور است که چون قرایوسف ترکمان بمیران شاه گورکانی غالب آمد و مملکت آذربایجان و عراق عرب را تسخیر کرد میرزا شاهرخ به تعصب برادر بمدافعت برخاست حافظان کلام الله را که پیوسته ملازمت داشتند فرمود تا برای استیصال خصم دوازده هزار نوبت سورهء انا فتحنا را ختم نمودند چون از تأثیر آن قرائت قرایوسف از پای درآمد عراق عرب بفرزند وی میرزا اسپند مسلم گشت دوازده سال در آن سرزمین حکمرانی کرد، در سال 84 ه .ق . ابن فهد را با گروهی از علمای امامیه از سایر بلاد که در حله بودند بخواست و از علمای عامه و متکلمین خاصه مجلسی ترتیب داد چنانچه شاه خدابنده سلطان محمد الجایتو برای تحقیق حق از آن دو گروه مجلسی بیاراست بالجمله میرزا اسپند ایشان را در مسئلهء امامت بسخن درآورد فریقین هریک بادلهء خویش بر خصم حمله آوردند و داد مناظرات و جدال بدادند و از تأیید باطن اهل البیت سلام الله علیهم اجمعین ابن فهد در آن مجمع بر حقیت مذهب جعفری براهین قاطعه اقامت نمود و چون حقیقت آن مذهب را کالشمس فی رابعه النهار روشن کرد حقانیت تشیع بر خاطر میرزا اسپند مکشوف گردید از عقیدت اسلاف خود دست بداشت و ترویج تشیع را عازم گشت و بفرمود تا در بلاد عراق به نام ائمهء اثناعشر علیهم السلام خطبه خوانند و از یمن اسامی متبرکه عنوان خطب و زیب صفحات دراهم و دنانیر کردند گویا رایت نصرت آیت فتح بدست میرزا اسپند افتاده از فتوحات پی درپی اطراف عراق را از وجود مخالفین صافی کرد چنانچه قاضی نورالله گوید که میرزا اسپند را در ایام حکومت بغداد با برادران و برادرزاده ها و بعضی امراء آق قویونلو که در آن سرحد بودند محاربه و منازعه بسیار واقع شد و در اکثر ظفر او را بود بدان پایه که میرزا جهانشاه که والی آذربایجان بود با آنهمه عظمت از عهدهء او بیرون نمی آمد. بر طالبان دقایق علم رجال مستور نماند که در میان علمای امامیه رضوان اللهعلیهم دو نفر باین اسم نام برده شوند که از جهات چند اشتباه حاصل آید، چون هر دو را نام احمد و انتساب بفهد است در عصر و روایت که از ابن المتوج آورند نیز اشتراک داشته اند و هم بر کتاب ارشاد علامهء حلی هر کدام شرحی نوشته اند پس لازم دانستیم محض امتیاز و افتراق ایشان سخنی گوئیم. در کتب رجال چند قرینه برای تعیین مراد و رفع اشتباه مقرر شده است من جمله ابن فهدی را که اینک بشرح احوال وی پرداخته ایم در لقب و نسب جمال الدین علی اسدی گویند و آن یک را شهاب الدین احسائی مقری خوانند و دیگر آنکه کلمهء فهد نام جد اعلای ابن فهد حلی بوده ولی ابن فهد احسائی پدرش فهد نام داشته و هم روایت ابن الخازن(1)را قرینهء امتیاز شناسند زیرا که ابن فهد حلی بدان معنی اختصاص یافته و دیگر در مؤلَّفات و تصانیف آن دو را تمیز گذارند چه فاضل احسائی صاحب کتاب خلاصه التنقیح فی مذهب الحق الصحیح است و عارف حلی را مصنفات از قراری است که مذکور میداریم: کتاب عده الداعی و نجاح الساعی. کتاب المهذب البارع فی شرح المختصرالنافع. کتاب المقتصر، شرح الارشاد. کتاب التحصیل فی صفات العارفین. کتاب الهدایه فی فقه الصلوه. کتاب الدّرالنضید فی فقه الصلوه. کتاب الدّرالفرید فی التوحید. کتاب اسرارالصلوه. کتاب الفصول فی الدعوات. کتاب المحرر. کتاب الموجزالحاوی. کتاب مصباح المبتدی و هدایه المهتدی. شرح الالفیه للشّهید. کتاب کفایه المحتاج فی مسائل الحاج. رساله موجزه فی منافیات نیات الحج. رساله مختصره فی واجبات الصلوه. رساله فی تعقیبات الصلوه، من الادعیه و آدابها. المسائل الشامیات. المسائل البحرانیات. رساله اللمعه الجلیه فی معرفه النیه. از قراری که در لؤلؤه مضبوط است لفظ جلیه را که در اسم رسالهء اخیره آورده با جیم معجمه بر وزن نقیه باید قرائت کرد، بعضی تحریف نموده با حاء مهمله میخوانند و این خود غلطی است که از توهم انتساب آن رساله ببلدهء حله ناشی گردیده. ابن فهد گوید: در عالم واقعه دیدم که شریف مرتضی دست خویش در دست مبارک جدش امیرالمؤمنین علیه السلام نهاده در صحن روضهء سیدالشهدا ارواحنا له الفداء میخرامند، شریف لباسهای حریر سبز در بر دارد، پس بحضور شتافتم و شرط تحیت بجای آوردم، شریف روی بمن نموده فرمود مرحباً بناصرنا اهل البیت؛ یعنی خوشا بیاری دهندهء خاندان رسالت، آنگاه از مصنفات من بپرسید من عرضه داشتم. پس گفت: کتابی تصنیف کن که بدان تحریر مسائل و تسهیل ادله و اصول بنمائی و در آغاز آن بگوی و بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله المتقدس بکماله عن مشابهه المخلوقات. چون از خواب برخاستم بموجب دستوری که شریف داده بود بتصنیف کتاب تحریر پرداختم. و از مصنفات وی رساله ای است که برای تلمیذ خود سید محمد فلاح ترتیب داده است کلماتی چند از عبارات معجز آیات امیرالمؤمنین علیه السلام که در صفین بعد از شهادت عمار یاسر فرموده اند بدست آورده و از تلمیحات و اشارات آن عبارات بلطف قریحت و سلامت ذهن خروج چنگیزخان و ظهور سلاطین صفویه را استنباط کرده است فلهذا در آن رساله بر سبیل وصیت میگوید حکام حویزه و ملوک خوزستان را که از نژاد ابن فلاحند لازم دانم که هنگام طلوع دولت صفویه اطاعت آن سلسله را در عهده شناسند و هر یک از سلاطین آن دودمان را دریابند بیدرنگ بخدمتش مبادرت کنند. و دیگر از مؤلفات ابن فهد کتابی است که در آنجا غرائب امور و عجائب اسرار را جمع کرده و آن کتاب نیز نصیب سید محمد بن فلاح مذکور گردیده چنانکه ملکزادهء دانشمند وزیر علوم در اخبار متنبئین آورده که ابن فهد کتابی در علوم غریبه داشت و در حین احتضار آن را بیکی از خدمه داد که در فرات اندازد، سید محمد بن فلاح بحیله آن را از وی گرفته از رهگذر امور غریبه حدود خوزستان را مرید خود ساخت، بالجمله ابن فهد در سنهء 841 ه .ق . که روزگار زندگانیش بهشتاد و پنج سال رسیده بود سرای فانی را وداع کرده بجوار رحمت پروردگار شتافت و در جوار مشهد مطهر حضرت حسین بن علی سلام اللهعلیهما مدفون گردید، اکنون بقعهء وی در وسط بوستانی است که سابقاً باغ نقیب علویین بوده در جنب خیمه گاه سیدالشهدا واقع شده است. ارباب تقوی و قدس چون بخاک وی بگذرند شرط تعظیم بجای آورند و از باطن آن شیخ بزرگوار استمداد نمایند. کرامات چند از آن مزار شریف حکایت میشود که نگارش آنها موجب اطناب گردد. (نامهء دانشوران ج 1 ص 226). و رجوع بروضات ص 20، و ابن فهد... شود.
(1) - رجوع به احمدبن محمد بن فضل دینوری شود.