ظلم
[ظَ] (ع مص) ستم کردن. || به ناجایگاه نهادن چیزی را. || کم و نقص کردن حق کسی را. || ظلم ارض؛ کندن زمین در غیر جای کندیده. || ظَلم بعیر؛ کشتن شتر را بی علت و بیماری. || ظَلم وادی؛ از حد زیاده شدن آب رودکده. || ظلم الوَطب؛ پیش از جُغرات شدن خورد شیر را. || ظَلمَ الحمار الاتان؛ بر مادهء باردار جهید خر. || ظَلمَ القوم؛ خورانید قوم را شیر پیش از جغرات شدن. || ماظَلمک ان تفعل؛ کدام چیز بازداشت ترا از کردن آن کار. || ظَلم الطریق؛ میل کرد از راه.