طوف
[طَ] (ع اِ)(1) شناخ(2) و آن مشکهای دم کرده با هم بسته مانند سطح ساخته که به وی از آن گذرند و اسباب خود را برند. (منتهی الارب). مشکی چند که باد در آن دمند و با یکدیگر استوار ببندند چنانکه بصورت سطح هموار شود و بر آن سوار شوند و از آب بگذرند. (منتخب اللغات). || عسس. گاو نری که بر گرد گاو دیگر در خرمن کوبی حرکت کند. (اقرب الموارد). || پلیدی. و منه الحدیث: لایصلین احدکم و هو یدافع الطوف و البول. (منتهی الارب). غایط. (منتخب اللغات). حدث مردم. (مهذب الاسماء). || قِلْد. (اقرب الموارد).
(1) - Surnayer. (2) - در منتهی الارب و آنندراج و فرهنگ نفیسی چنین است، ولی ظاهراً شناه باشد.
(1) - Surnayer. (2) - در منتهی الارب و آنندراج و فرهنگ نفیسی چنین است، ولی ظاهراً شناه باشد.