احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن ابراهیم بن الخطاب الخطابی بستی. مکنی به ابوسلیمان از اولاد زیدبن الخطاب برادر عمر بن الخطاب. و این نسبت را ابوعبید هروی و ابومنصور ثعالبی دو شاگرد احمد گفته اند. و چنانکه عبدالرحمان بن عبدالجبار الفامی الهروی در تاریخ هراه خویش آورده است و در آن کتاب بجای احمد او را حمد نامیده: وفات خطابی در سال 388 و مولد او به رجب سنهء 319 ه . ق. بوده است. یاقوت گوید بخط ابوسعد السمعانی دیدم که او نیز از خط شیخ ابن عمر نقل کند که: وفات امام ابوسلیمان خطابی به بست در رباط واقع در ساحل هندمند بروز شانزدهم شهر ربیع الاَخر سال 386 بوده است. و ابوالفرج عبدالرحمان بن الجوزی در کتاب المنتظم گوید: وفات او در سنهء 349 روی داد. لکن این روایت بر اساسی نیست. سمعانی گوید: خطابی حجه و صدوق بود و بعراق و حجاز رحلت کرد و بلاد خراسان را سیاحت کرد و بماوراءالنهر رفت و با مال حلال خویش تجارت می کرد و سود آن بصلحاء اصحاب خویش انفاق می کرد. و ثعالبی ذکر او در یتیمه آورده و گوید او بزمان ما شبیه به ابوعبیدالقاسم بن سلام بود. و حافظ ابوطاهر احمد بن محمد بن احمد السلفی در شرح مقدمهء کتاب معالم السنن خطابی گوید که جم غفیر و عدد کثیری از مصنفین نام او را حمد گفته اند و صواب و معتمد نیز همین است. یاقوت گوید این که من او را در باب موسومین باحمد آورده ام برای این است که دو معاصر و شاگرد خطابی او را احمد خوانده اند. و حاکم بن البیع در کتاب نیشابور بخطابی حمد نام میدهد و نام او را در ردیف موسومین بحمد نوشته است. و ابوسعد سمعانی در کتاب مرو آرد که از ابوسلیمان نام وی پرسیدند گفت نامی که پدر و مادر مرا داده اند حمد است لیکن مردم احمد نوشتند و من هم مخالفت نکردم. و باز سمعانی در تأئید گفتهء خویش قطعه ای را که ابوبکر عبدالله بن ابراهیم الحنبلی در رثاء خطابی گفته است گواه می آورد و قطعه این است:
و قد کان حمداً کاسمه حمد الوری
شمائل فیها للثناء ممادح
خلائق ما فیها معاب لعائب
اذا ذکرت یوماً فهن مدائح
تغمده الله الکریم بعفوه
و رحمته والله عاف و صافح
ولا زال ریحان الا لاه و روحه
قری روحه ما حنّ فی الایک صادح.
و باز سمعانی گوید: ابوسلیمان از بسیاری از مردان علم کسب علم کرد و در طلب حدیث سفرها کرد و در فنونی از علم تألیفها داشت فقه از ابوبکر قفال شاشی وابوعلی بن ابی هریره از اصحاب شافعی و نظایر آنان آموخت و از تصانیف اوست: کتاب معالم السنن فی شرح کتاب السنن لابی داود. کتاب غریب الحدیث و در این کتاب اموری را که از غریب الحدیث ابوعبید و غریب الحدیث ابن قتیبه فوت شده آورده است و این کتابی است ممتع و مفید و آن را ابوالحسین عبدالغافربن محمد بن عبدالغافر الفارسی ثم النیسابوری از وی روایت کند. کتاب تفسیر اسامی الرب عزوجل. شرح الادعیه المأثوره. کتاب شرح صحیح البخاری. کتاب العزله. کتاب اصلاح الغلط. کتاب العروس. کتاب اعلام الحدیث. کتاب الغنیه عن الکلام. کتاب شرح دعوات لابی خزیمه. و از شیوخ خطابی در ادب و غیر آن اسماعیل صفار و ابوعمر الزاهد و ابوالعباس الاصم و احمدبن سلیمان النجار و ابوعمرو السماک و مکرم القاضی و جعفر الخلدی باشند و همهء این اشخاص از علماء بغدادند و در بغداد از ایشان شنیده و نوشته است سوای ابوالعباس اصم که او نیسابوری و جداً عالی الاسناد است. و از خطابی خلقی کثیر روایت دارند و از جمله عبدالله بن احمدبن غفیر هروی و ابومسعود الحسن بن محمد الکرابیسی البستی در بست و ابوبکر محمد بن الحسن المقری درغزنه و ابوالحسن علی بن الحسن الفقیه السجزی در سیستان وابوعبدالله محمد بن علی بن عبدالله الفسوی درفارس از او سماع دارند و کسان دیگر. و هم امام فقیه ابوحامد اسفراینی فقیه عراق و الحاکم ابوعبدالله محمد بن البیع النیسابوری در خراسان از وی روایت کنند و ابوعبید هروی در کتاب الغریبین از او حدیث کند و ابومنصور عبدالملک ثعالبی در یتیمه اشعاری از وی آورده است و از جمله:
و ما غربه الانسان فی شقه النوی
و لکنها و الله فی عدم الشکل
وانی غریب بین بست و اهلها
وان کان فیها اسرتی و بها اهلی.
و ابومنصور ثعالبی راست خطاب بخطابی:
ابا سلیمان سر فی الارض او فأقم
فانت عندی دنا مسواک او شطنا
ما انت غیری فاخشی ان تفارقنی
فدیت روحک بل روحی فانت انا.
و از خط ابوسعد سمعانی دیدم که گوید: خبر داد ما را اسماعیل بن احمد الحافظ که خبر داد ما را ابوالقاسم سعدبن علی بن محمد الریحانی ادباً [ کذا ] که خبر داد ما را ابوسعد الخلیل بن محمد الخطیب که وقتی در صحابت ابوسلیمان الخطابی بودم و نظر او بر مرغی که بر درختی بود افتاد ساعتی گوش بآوای مرغ فرا داد و سپس این شعر بگفت:
یا لیتنی کنت ذاک الطائر الغردا
من البریه منحازاً و منفردا
فی غصن بان دهته الریح تخفضه
طوراً و ترفعه افنانه صعدا
خلوا لهموم سوی حب تلمسه
فی الترب او نغبه یروی بها کبدا
ما ان یورقه فکر لرزق غد
و لا علیه حساب فی المعاد غدا
طوباک من طائر طوباک و یحک طب
من کان مثلک فی الدنیا فقد سعدا.
ابوبکر محمد بن علی بن الحسن بن البراغوثی اللغوی از قول سلفی آورده است که ابومنصور ثعالبی قطعهء زیرین را که ابوسلیمان خطاب باو گفته است برای من انشاد کرد:
قلبی رهین بنیسابور عند اخ
ما مثله حین یستقری البلاد اخ
له صحائف اخلاق مهذبه
منها التقی و النهی و الحلم ینتسخ.
و ابوطاهر سلفی گوید: به سال 550 ه . ق. در شدت شوق و شغب خود بتاَلیف بوسلیمان و کثرت رغبت خویش در بدست کردن تصانیف او گفته ام:
ظن هذا الخطاء فی الخطابی
شیخ اهل العلوم و الاَداب
من علی کتبه اعتماد ذوی الفض
ل و من قوله کفصل الخطاب
ان یحوز الفردوس اذا تعب الن
فس لذی العرش غایه الاتعاب
و تعنی فی الاخذ جداً و فی التص
نیف من بعد رغبه فی الثواب
نضرالله وجهه من امام
المعیّ اتی بکلّ ثواب
و لعمری قد فاز بالروح والریـ
ـحان من غیر شبهه و ارتیاب
فلقد کان شمس متبعی الشرـ
ع علی الزائغین سوط عذاب.
و سلفی را در حق ابوسلیمان اشعار دیگری نیز هست لیکن در نهایت سستی و ناچیزی چنانکه در فوق مشهود افتاد. و هم از اشعار ابوسلیمان خطابی است در یتیمه:
و لیس اغترابی فی سجستان اننی
عدمت بها الاخوان والدار و الاهلا
ولکننی مالی بها من مشاکل
و انّ الغریب الفرد من یعدم الشکلا.
و هم او راست:
شرالسّباع العوادی دونه وزرُ
و الناس شرهم مادونه وزر
کم معشر سلموا لم یؤذهم سبع
و ما تری بشراً لم یؤذه بشر.
و باز از اوست:
ما دمت حیّاً فدار الناس کلّهم
فانما انت فی دار المدارات
من یدر داری و من لم یدر سوف یری
عمّا قلیل ندیما للندامات.
و هم او گوید:
و قائل و رأی من حجبتی عجباً
کم ذاالتواری و انت الدهر محجوب
فقلت حلّت نجوم العمر منذ بدا
نجم المشیب و دین الله مطلوب
فلذت من وجل بالاستتار عن ال
ابصار ان غریم الموت مرهوب.
ایضاً از اوست:
تغنم سکوت الحادثات فانّها
و ان سکنت عمّا قلیل تحرک
و بادر بأیّام السلامه انّها
رهان و هل للرهن عندک مترک.
و منه ایضاً:
تسامح و لاتستوف حقک کلّه
وابق و لم یستقص قطّ کریم
و لا تغل فی شی ء من الامر واقتصد
کلا طرفی قصد الامور ذمیم.
و ابوالقاسم داودی هروی گوید: ثعالبی راست در مرثیهء خطابی رحمه الله:
انظروا کیف تخمد الانوار
انظروا کیف تسقط الاقمار
انظروا هکذا تزول الرواسی
هکذا فی الثری تغیض البحار.
رجوع به یتیمه الدهر ثعالبی و معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج2 صص81 - 86 شود.
و قد کان حمداً کاسمه حمد الوری
شمائل فیها للثناء ممادح
خلائق ما فیها معاب لعائب
اذا ذکرت یوماً فهن مدائح
تغمده الله الکریم بعفوه
و رحمته والله عاف و صافح
ولا زال ریحان الا لاه و روحه
قری روحه ما حنّ فی الایک صادح.
و باز سمعانی گوید: ابوسلیمان از بسیاری از مردان علم کسب علم کرد و در طلب حدیث سفرها کرد و در فنونی از علم تألیفها داشت فقه از ابوبکر قفال شاشی وابوعلی بن ابی هریره از اصحاب شافعی و نظایر آنان آموخت و از تصانیف اوست: کتاب معالم السنن فی شرح کتاب السنن لابی داود. کتاب غریب الحدیث و در این کتاب اموری را که از غریب الحدیث ابوعبید و غریب الحدیث ابن قتیبه فوت شده آورده است و این کتابی است ممتع و مفید و آن را ابوالحسین عبدالغافربن محمد بن عبدالغافر الفارسی ثم النیسابوری از وی روایت کند. کتاب تفسیر اسامی الرب عزوجل. شرح الادعیه المأثوره. کتاب شرح صحیح البخاری. کتاب العزله. کتاب اصلاح الغلط. کتاب العروس. کتاب اعلام الحدیث. کتاب الغنیه عن الکلام. کتاب شرح دعوات لابی خزیمه. و از شیوخ خطابی در ادب و غیر آن اسماعیل صفار و ابوعمر الزاهد و ابوالعباس الاصم و احمدبن سلیمان النجار و ابوعمرو السماک و مکرم القاضی و جعفر الخلدی باشند و همهء این اشخاص از علماء بغدادند و در بغداد از ایشان شنیده و نوشته است سوای ابوالعباس اصم که او نیسابوری و جداً عالی الاسناد است. و از خطابی خلقی کثیر روایت دارند و از جمله عبدالله بن احمدبن غفیر هروی و ابومسعود الحسن بن محمد الکرابیسی البستی در بست و ابوبکر محمد بن الحسن المقری درغزنه و ابوالحسن علی بن الحسن الفقیه السجزی در سیستان وابوعبدالله محمد بن علی بن عبدالله الفسوی درفارس از او سماع دارند و کسان دیگر. و هم امام فقیه ابوحامد اسفراینی فقیه عراق و الحاکم ابوعبدالله محمد بن البیع النیسابوری در خراسان از وی روایت کنند و ابوعبید هروی در کتاب الغریبین از او حدیث کند و ابومنصور عبدالملک ثعالبی در یتیمه اشعاری از وی آورده است و از جمله:
و ما غربه الانسان فی شقه النوی
و لکنها و الله فی عدم الشکل
وانی غریب بین بست و اهلها
وان کان فیها اسرتی و بها اهلی.
و ابومنصور ثعالبی راست خطاب بخطابی:
ابا سلیمان سر فی الارض او فأقم
فانت عندی دنا مسواک او شطنا
ما انت غیری فاخشی ان تفارقنی
فدیت روحک بل روحی فانت انا.
و از خط ابوسعد سمعانی دیدم که گوید: خبر داد ما را اسماعیل بن احمد الحافظ که خبر داد ما را ابوالقاسم سعدبن علی بن محمد الریحانی ادباً [ کذا ] که خبر داد ما را ابوسعد الخلیل بن محمد الخطیب که وقتی در صحابت ابوسلیمان الخطابی بودم و نظر او بر مرغی که بر درختی بود افتاد ساعتی گوش بآوای مرغ فرا داد و سپس این شعر بگفت:
یا لیتنی کنت ذاک الطائر الغردا
من البریه منحازاً و منفردا
فی غصن بان دهته الریح تخفضه
طوراً و ترفعه افنانه صعدا
خلوا لهموم سوی حب تلمسه
فی الترب او نغبه یروی بها کبدا
ما ان یورقه فکر لرزق غد
و لا علیه حساب فی المعاد غدا
طوباک من طائر طوباک و یحک طب
من کان مثلک فی الدنیا فقد سعدا.
ابوبکر محمد بن علی بن الحسن بن البراغوثی اللغوی از قول سلفی آورده است که ابومنصور ثعالبی قطعهء زیرین را که ابوسلیمان خطاب باو گفته است برای من انشاد کرد:
قلبی رهین بنیسابور عند اخ
ما مثله حین یستقری البلاد اخ
له صحائف اخلاق مهذبه
منها التقی و النهی و الحلم ینتسخ.
و ابوطاهر سلفی گوید: به سال 550 ه . ق. در شدت شوق و شغب خود بتاَلیف بوسلیمان و کثرت رغبت خویش در بدست کردن تصانیف او گفته ام:
ظن هذا الخطاء فی الخطابی
شیخ اهل العلوم و الاَداب
من علی کتبه اعتماد ذوی الفض
ل و من قوله کفصل الخطاب
ان یحوز الفردوس اذا تعب الن
فس لذی العرش غایه الاتعاب
و تعنی فی الاخذ جداً و فی التص
نیف من بعد رغبه فی الثواب
نضرالله وجهه من امام
المعیّ اتی بکلّ ثواب
و لعمری قد فاز بالروح والریـ
ـحان من غیر شبهه و ارتیاب
فلقد کان شمس متبعی الشرـ
ع علی الزائغین سوط عذاب.
و سلفی را در حق ابوسلیمان اشعار دیگری نیز هست لیکن در نهایت سستی و ناچیزی چنانکه در فوق مشهود افتاد. و هم از اشعار ابوسلیمان خطابی است در یتیمه:
و لیس اغترابی فی سجستان اننی
عدمت بها الاخوان والدار و الاهلا
ولکننی مالی بها من مشاکل
و انّ الغریب الفرد من یعدم الشکلا.
و هم او راست:
شرالسّباع العوادی دونه وزرُ
و الناس شرهم مادونه وزر
کم معشر سلموا لم یؤذهم سبع
و ما تری بشراً لم یؤذه بشر.
و باز از اوست:
ما دمت حیّاً فدار الناس کلّهم
فانما انت فی دار المدارات
من یدر داری و من لم یدر سوف یری
عمّا قلیل ندیما للندامات.
و هم او گوید:
و قائل و رأی من حجبتی عجباً
کم ذاالتواری و انت الدهر محجوب
فقلت حلّت نجوم العمر منذ بدا
نجم المشیب و دین الله مطلوب
فلذت من وجل بالاستتار عن ال
ابصار ان غریم الموت مرهوب.
ایضاً از اوست:
تغنم سکوت الحادثات فانّها
و ان سکنت عمّا قلیل تحرک
و بادر بأیّام السلامه انّها
رهان و هل للرهن عندک مترک.
و منه ایضاً:
تسامح و لاتستوف حقک کلّه
وابق و لم یستقص قطّ کریم
و لا تغل فی شی ء من الامر واقتصد
کلا طرفی قصد الامور ذمیم.
و ابوالقاسم داودی هروی گوید: ثعالبی راست در مرثیهء خطابی رحمه الله:
انظروا کیف تخمد الانوار
انظروا کیف تسقط الاقمار
انظروا هکذا تزول الرواسی
هکذا فی الثری تغیض البحار.
رجوع به یتیمه الدهر ثعالبی و معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج2 صص81 - 86 شود.