طراز
[طِ] (نف مرخم) طرازنده. نظم و ترتیب و آرایش دهنده :
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکتدار و کار ملک طراز.فرخی.
بیشتر در ترکیب های به کار رود: عنوان طراز، خندهء طراز، و غیره.
- دین طراز؛ طرازندهء دین :
قطعه ای کز ثنا فرستادم
بجهانجوی دین طراز فرست.خاقانی.
- مدح طراز؛ مدیح طراز :
تو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک
همچنین مدح نیوشنده و من مدح طراز.
فرخی.
- مدیح طراز؛ طرازندهء مدیح :
فلک ز شرم پر تیر برنهد هرگه
که نوک خامه بنده شود مدیح طراز.
کمال اسماعیل.
- ملک طراز؛ طرازنده پادشاهی.
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکتدار و کار ملک طراز.فرخی.
بیشتر در ترکیب های به کار رود: عنوان طراز، خندهء طراز، و غیره.
- دین طراز؛ طرازندهء دین :
قطعه ای کز ثنا فرستادم
بجهانجوی دین طراز فرست.خاقانی.
- مدح طراز؛ مدیح طراز :
تو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک
همچنین مدح نیوشنده و من مدح طراز.
فرخی.
- مدیح طراز؛ طرازندهء مدیح :
فلک ز شرم پر تیر برنهد هرگه
که نوک خامه بنده شود مدیح طراز.
کمال اسماعیل.
- ملک طراز؛ طرازنده پادشاهی.