طبیعی
[طَ عی ی](1) (ع ص نسبی)منسوب به طبیعت(2). غریزی. جبلی. ذاتی. فطری. نهادی. سرشتی. گوهری. گُهری. خِلقی. مقابلِ صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و معمولی :
بخشش او طبیعی و گهریست
بخشش دیگران به روی و ریاست.فرخی.
چه بود عارض تو لالهء طبیعی رنگ
نگه نمود مرا عنبر طبیعی خم.مسعودسعد.
|| مخلوق مقابل مصنوع : رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگری صناعی.. رود طبیعی آن است که آبهائی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هائی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود، و خویشتن را راه کند، و رودکدهء وی جائی فراخ شود و جائی تنگ همی رود تا به دریائی رسد یا به به طیحه ای. (حدود العالم). || صاحب کشاف آرد: چیزیست که به ذات مستند باشد خواه استناد آن به نفس ذات یا جزء یا لازم آن باشد و خواه مساوی یا اعم باشد، پس طبیعت منسوب بدان در این هنگام بمعنی حقیقت است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || و نیز مراد از طبیعی چیزیست که به صورت نوعی مستند باشد و ما در لفظ خبر در این باره بحث کردیم(3) و امور طبیعی چیزهایی است که وجود انسان بر آنها مبتنی است. رجوع به طبیعت شود.
(1) - در فارسی یاء کلمه مخفف بکار رود.
, naturel (le)(انگلیسی)
(2) - Natural .
(فرانسوی)
(3) - رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمهء «خبر» شود.
بخشش او طبیعی و گهریست
بخشش دیگران به روی و ریاست.فرخی.
چه بود عارض تو لالهء طبیعی رنگ
نگه نمود مرا عنبر طبیعی خم.مسعودسعد.
|| مخلوق مقابل مصنوع : رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگری صناعی.. رود طبیعی آن است که آبهائی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هائی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود، و خویشتن را راه کند، و رودکدهء وی جائی فراخ شود و جائی تنگ همی رود تا به دریائی رسد یا به به طیحه ای. (حدود العالم). || صاحب کشاف آرد: چیزیست که به ذات مستند باشد خواه استناد آن به نفس ذات یا جزء یا لازم آن باشد و خواه مساوی یا اعم باشد، پس طبیعت منسوب بدان در این هنگام بمعنی حقیقت است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || و نیز مراد از طبیعی چیزیست که به صورت نوعی مستند باشد و ما در لفظ خبر در این باره بحث کردیم(3) و امور طبیعی چیزهایی است که وجود انسان بر آنها مبتنی است. رجوع به طبیعت شود.
(1) - در فارسی یاء کلمه مخفف بکار رود.
, naturel (le)(انگلیسی)
(2) - Natural .
(فرانسوی)
(3) - رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمهء «خبر» شود.