طبقه
[طَ بَ قَ] (ع اِ) مؤنث طبق. (منتهی الارب). || پُشت. نسل(1). || اشکوب.(2)(فرهنگستان). آرشیان مرتبه. مرتبت. || تاه. تُو. || هر درک از ادراک دوزخ. ج، طبقات. || گروه. یک جنس از مردم. (منتهی الارب). || صنف. رده : چنانکه پدر وی بر وی جاسوسان داشت پوشیده، وی نیز بر پدر داشت هم از این طبقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص116). تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 94). من تاریخی میکنم پنجاه سال را که بر چندین هزار ورق می افتد، و در او اسامی بسیار مهتران و بزرگان است از هر طبقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). واجب دیدم، انشا کردن فصلی دیگر تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. (تاریخ بیهقی). این طبقه [برمکیان] وزیری کردند به روزگار هارون الرشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص176). از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانیم شد. (کلیله و دمنه). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. (کلیله و دمنه).
مختلف خوابهاست کاین طبقات
زآن مقدس جناب دیدستند.خاقانی.
-در طبقهء فلان؛ معاصر و هم زمان او.
-طبقهء زمین؛ چینه. (فرهنگستان).
|| نوعی از وبای گاوی. تب برفکی حیوانات.
(1) - Generation.
(2) - etage.
مختلف خوابهاست کاین طبقات
زآن مقدس جناب دیدستند.خاقانی.
-در طبقهء فلان؛ معاصر و هم زمان او.
-طبقهء زمین؛ چینه. (فرهنگستان).
|| نوعی از وبای گاوی. تب برفکی حیوانات.
(1) - Generation.
(2) - etage.