طبق

معنی طبق
[طَ بَ] (اِخ) معرب است. اصلش تبوک، و فارسی است. رکابی و خوان. (ناظم الاطباء). || ظرفی که میخورند بر آن. (منتهی الارب). ج، اطباق. ظرف معروف. (غیاث اللغات) (آنندراج). بشقاب. ظرف پَخ که بر آن طعام خورند. پیشیاره. (طبق؛ سفر اعداد 7:13). بشقاب یا کاسه مانندی بوده است. و بسا میشود که قصد از طبق چینی باشد. (انجیل متی 14:8 و 11). یا بشقاب که از یکی از فلزات ساخته شده باشد. (قاموس کتاب مقدس). || ظرف مدور پخ و بزرگ از چوب که ظروف یا اشیای دیگری بر وی نهند. پهن مسطح (بی گودی) از چوب. ظرف مدور بزرگ که از چوب کرده بی لبه یا با لبهء بسیار کوتاه که خوردنی چون توت و انگور بر آن نهاده بر سر حمل کنند. و گاه باشد که اسباب و اثاث خانه بدان برند از جائی به جائی. طبق که از ترکهء بید کنند. ظرف چوبین بزرگ بی دیواره : و از وی [ آمل ] آلاتهای چوبین خیزد، چون کفچه و شانه و شانهء نیام و ترازوخانه و کاسه و طبق. (حدود العالم).
فروزندهء مجلس و می گسار
نوازندهء چنگ با گوشوار
طبقهای زرین پر از مشک ناب
به پیش اندرون آبگیر گلاب.فردوسی.
ز سیمین و زرین شتروار سی
طبقها و از جامهء پارسی.فردوسی.
طبقهای زرین و سیمین نهاد
نخستین ز قیدافه کردند یاد.فردوسی.
طبقهای زرین و پیروزه جام
کمرهای زرین سیمین ستام.فردوسی.
بزرین طبقها فروریختند
به سر مشک و عنبر فروبیختند.فردوسی.
زبرجد طبقها و پیروزه جام
پر از نافهء مشک و از عود خام.فردوسی.
چو حورانند نرگسها همه سیمین طبق بر سر
نهاده بر طبقها بر ز زرّ ساو ساغرها.
منوچهری.
چون آهن سوده که بود بر طبقی بر
در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار.
منوچهری.
هر آنگاه که آن محدث را بسوی گرگان فرستادی [ مسعود ] بهانه آوردی که در آنجا تخم سپرغم و ترنج و طبقها و دیگر چیزها آورده می آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص129). ندیمان را بخواند امیر، و شراب و مطربان خواست، و این اعیان را بشراب بازگرفت، و طبقهای نواله و سنبوسه روان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص282). بیست طبق زرین، میوهء آن انواع جوهر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص435). گرد بر گرد این نرگسدانهای سیم، طبق زرین برنهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص403). گفت: بیارید آن طبق، بیاوردند و از او سرپوش برداشتند سر حسنک را دیدیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). [بوسهل]فرموده بود تا سر حسنک از ما پنهان آورده بودند و بداشته در طبقی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). آراسته به حوضها و طبقهای زرین و سیمین. (تاریخ یمینی خطی ص 334).
در طبق مجمر مجلس فروز
عود شکرساز و شکر عودسوز.نظامی.
چو شیرین در مداین مهد بنهاد
ز شیرین لب طبقها شهد بگشاد.نظامی.
عاشقت از جان و دل جان و دلی بر طبق
پیش نثار رخت نعره زنان آمده.عطار.
به چه کار آیدت ز گل طبقی
از گلستان من ببر ورقی.سعدی.
زهاد سد رمق و پیران تا عرق کنند و جوانان تا طبق بردارند. (گلستان).
لاتخف دان چونکه خوفت داد حق
نان فرستد چون فرستادت طبق.مولوی.
همچنین زین قوت ابدال حق
هم ز حق دان نز طعام و نز طبق.مولوی.
|| سحق(1). مساحقه. خواهرخواندگی. عملی است که زنان حکه با هم کنند صرف مالیدن و سائیدن عضو مخصوص با یکدیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
اهل بغداد را زنان بینی
طبقات طبق زنان بینی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 808).
|| پشت شرم زن. (منتهی الارب) :
چون طبق بر طبق زنند افغان
در طبقهای آسمان بینی.خاقانی.
و رجوع به طبق زدن شود. || روی زمین. || یک قرن از زمان. || یا بیست سال. || گروه مردم و ملخ. بسیار از مردم و ملخ. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || حال مردم. و منه قوله تعالی: لترکبن طبقاً عن طبق (قرآن 84/19)؛ ای حالا عن حال یوم القیامه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)؛ یعنی حالا عن حال. (مقدمهء لغت میر سیدشریف جرجانی) (مهذب الاسماء). || استخوان تنک که میان دو پیوند استخوان پشت باشد. هر یک از استخوانهای تنک که فقره و مهره از فقرات پشت را از یکدیگر جدا کند. استخوان رقیق فاصل میان هر دو فقره از فقار پشت. || مهره های پشت. || باران عام. و منه فی استسقاء النبی صلی الله علیه و آله و سلم: اللهم اسقنا غیثاً مغیثاً طبقاً. || پاره ای بزرگ از شب و روز. (منتهی الارب). مضی طبق من اللیل؛ بگذشت بیشترین از شب. (مهذب الاسماء). || پس یکدیگر زاده از بره و بچه. یقال: ولدتها طبقاً و طبقهً؛ ای ولدت بعضها بعد بعض. (منتهی الارب). || لت لنگه. مصراع. لخت: المصراع؛ یک طبق در. المصراعان؛ دو طبق در. (دستور اللغهء ادیب نطنزی). || نام علتی است که اسب را پیدا شود، و آن ورمی است که گرد ناف اسب بهم رسد. (غیاث اللغات) (آنندراج). || الطبق بالموحده و القاف کفرس؛ ظرف یطبخ فیه. معرب تابه، مؤنثه. رجوع به «طابق» شود. || طبق آسمان. (مهذب الاسماء). هر یک از اشکوبهای آسمان، قبهء آسمان. (ناظم الاطباء) :
رو که ز عکس لبت خوشهء پروین شده ست
خوشهء خرمای تر بر طبق آسمان.خاقانی.
بجنب طبقهای نقل تو شاها
طبقهای گردون نماید مزور.خاقانی.
چون طبق بر طبق زنند افغان
در طبقهای آسمان بینی.خاقانی.
- لاجوردی طبق؛ کنایه است از آسمان :
چنان نادر افتاده در روضه ای
که بر لاجوردی طبق بیضه ای.سعدی.
- نه طبق؛ کنایه از نه آسمان، نه فلک :
ببین نه طبق برتر از هفت قلعه
ببین هفت خاتون بر از چار ماما.خاقانی.
|| تاه هر چیزی. (منتهی الارب). ته. (نصاب) (ترجمان علامهء جرجانی ص 67). تو. || پوشش هر چیزی. پرده. ج، اطباق، اطبقه، طباق. || مانند و مساوی هر چیز. (منتهی الارب). موافق و برابر. (غیاث اللغات). || بیشتر و بزرگتر چیزی. (مقدمهء لغت میر سیدشریف جرجانی). || همه جا فرارسیده. (مقدمه لغت میر سیدشریف جرجانی). || برگ و ورق. (ناظم الاطباء). طبق کاغذ. ورق کاغذ. و در تداول محلی شهرهای گناباد و بروجرد و گلپایگان هم اکنون این کلمه را بر ورق کاغذ بصورتهای طبق و طوق اطلاق کنند : و بدیع الکتبه علی بن اسماعیل... خطاط است و ناسخ که در روزی زیادت از دو طبق کاغذ بخط منسوب نویسد. (تاریخ بیهق). دیوان او بیست طبق کاغذ باشد. (تاریخ بیهق). و همه حکایتها که بدین کتاب بیاوردیم بر پنج طبق کاغذ نیابد. (اسکندرنامهء نسخهء خطی سعید نفیسی). علاءالدولهء سمنانی در کتاب مفتاح گوید: هزار طبق کاغذ در راه و رسم تصوف سیاه کرده اند. (تذکره الشعراء دولتشاه چ لیدن ص 249). || ورق طلا 110 فوفه یعنی ورق فلزی الوان که در زیر نگین انگشتری گذارند. (ناظم الاطباء).
- طبق از برگ خرما؛ قنع و قناع. (منتهی الارب).
- طبق براوگندن؛ اِطباق. (زوزنی).
- طبق شمع؛ شمعدان. تور. (منتهی الارب).
-طبق هدیه؛ قنع. (دهار).
- مِثلِ طبق؛ گرد و مدور.
(1) - Trabatisme.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.