ضماد
[ضِ] (ع مص) بستن چیزی بر جراحت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). و منه: ضَمدَ عینه بالصبر؛ ای جَعله علیها. (منتهی الارب). || زدن عصا بر سر کسی. || مدارا کردن. || برابری کردن در چیزی. (منتهی الارب). || دو معشوق گرفتن زن. ابوذؤیب گوید :
تریدین کیما تضمدینی و خالداً
و هل یُجمع السیفان ویحک فی غمد.
(از منتهی الارب).
|| جمع کردن دو چیز را با هم، گویند: ضَمَد الثورین؛ ای جمعهما للعمل بهما. (منتهی الارب).
تریدین کیما تضمدینی و خالداً
و هل یُجمع السیفان ویحک فی غمد.
(از منتهی الارب).
|| جمع کردن دو چیز را با هم، گویند: ضَمَد الثورین؛ ای جمعهما للعمل بهما. (منتهی الارب).