ضرورت

معنی ضرورت
[ضَ رو رَ] (ع اِ) ضروره. نیاز و حاجت. (منتهی الارب). حاجت. (منتخب اللغات) : اکنون ضرورتی پیش آمده است. (کلیله و دمنه). درویشی را ضرورتی پیش آمد کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس. (گلستان). درویشی را ضرورتی پیش آمد گلیم یاری بدزدید. (گلستان). || (اِمص) بیچارگی. || درماندگی. (دهار) :
داد من امروز ده که روز ضرورت
یار نباشد که دست یار نگیرد.اوحدی.
|| ناگزیری. (دهار). ناچاری : من درایستادم و حال حسنک و رفتن بحج... و خلعت مصریان ستدن و ضرورت را ستدن... بتمامی شرح کردم. (تاریخ بیهقی ص179). چون از اخراجات و دخلها فرومانیم ضرورت را دست بمصادره... و گرفتن ولایتها باید زد و از ما عیب نگیرند که بضرورت باشد. (تاریخ بیهقی ص60). همچنین است که امیر می گوید این عجز باشد و ظاهر است اما ضرورت است. (تاریخ بیهقی ص593). خداوند ما را کشته اند و ما از بیم و ضرورت نزدیک شما آمده ایم. (تاریخ بیهقی ص583). مرا تیری رسید بضرورت بازگشتم و با دو اسب و غلامی بیست اینجا آمدم. (تاریخ بیهقی ص555). ترسم که از ضرورت بخراسان آید که شنوده باشد که کار بوقه و یغمر و کوکتاش و دیگران... چه جمله است. (تاریخ بیهقی ص453). اگر یک باران آمدی امیر را باز بایستی گشت بضرورت که زمین آن نواحی با تنگی راه سست است. (تاریخ بیهقی ص460). اگر ما را حاجتمند نکردندی سوی خراسان بازگشتن را بضرورت، امروز بمصر و شام بودیمی. (تاریخ بیهقی ص294). چون سخنان مخالف به امیر رسانیدند و از غازی نیز خطا بضرورت ظاهر گشت... بدگمان شد. (تاریخ بیهقی ص235). و بضرورت بتوان دانست که از آن دو تن کدام کس را طاعت باید داشت. (تاریخ بیهقی ص94). لشکر قصد جان وی [ غازی ] کردند ناچار و بضرورت بجنگ بایستاد. (تاریخ بیهقی ص233).
لیکن ز نزد تو بضرورت همی رَوَم
در شرع کارهای ضرورت بود روا.معزّی.
تا آخر روز بازرگان بضرورت از عهدهء مقرر بیرون آمد. (کلیله و دمنه). بضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنکه علماء هر صنف را ببینم. (کلیله و دمنه). بضرورت زن در حیله ایستاد. (کلیله و دمنه). از سر ضرورت روی از آن نواحی بتافت و به غزنه آمد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص349). از ضرورت اختناق فرا بند می شتافتم و بر وفق جذبهء او می رفتم. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 328). بحکم ضرورت سخن گفتیم و تفرج کنان بیرون رفتیم. (گلستان). جوان را پشیزی نبود طلب کرد و بیچارگی نمود رحمت نیاوردند... بضرورت تنی چند را فروکوفت. (گلستان).
که فردا چو پیک اجل دررسد
بحکم ضرورت زبان درکشی.سعدی.
چو خویشتن نتواند که می خورد قاضی
ضرورتست که بر دیگران بگیرد سخت
که گفت پیرزن از میوه می کند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمی رسد بدرخت.
سعدی.
|| بایستگی. دربایستن. دربایست. || ناکامی. (دهار). || بداهت. ضروری. غیرمحتاج به نظر و فکر.
-بالضروره؛ لاجرم. بضرورت. ناچار. بناچار. لابد. ناگزیر : خاصه که بضرورت غذا باز می باید گرفت. (ذخیرهء خوارزمشاهی).ضرورهً. بناچار. اضطراراً. ناچار. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضروره، فی اللّغه الحاجه. و عند اهل السّلوک هی ما لا بدّ للانسان فی بقائه. و یسمّی حقوق النّفس ایضاً کما فی مجمع السّلوک. و عند المنطقیّین عباره عن استحاله انفکاک المحمول عن الموضوع سواء کانت ناشئه عن ذات الموضوع او عن امر منفصل عنها. فانّ بعض المفارقات لو اقتضی الملازمه بین امرین یکون احدهما ضروریاً للآخَر فکان امتناع انفکاکه من خارج و المراد استحاله انفکاک نسبه المحمول الی الموضوع فتدخل ضروره السّلب. و المعتبر فی القضایا الموجهه هی الضروریه بالمعنی المذکور. و قیل المعتبر فیها الضروره بمعنی اخص من الاوّل. و هو استحاله انفکاک المحمول عن الموضوع لذاته. و الصحیح الاوّل و تقابل الضروره اللاضروره و هی الامکان و الضروره خمس: الاولی الضروره الازلیه وهی الحاصله از و ابداً. کقولنا: الله تعالی عالم بالضروره الازلیّه. و الازل دوام الوجود فی الماضی و الاَبَد دوامه فی المستقبل. و الثانیه الضّروره الذاتیه ای الحاصله مادامت ذات الموضوع موجوده و هی اما مطلّقه کقولنا: کل انسان حیوان بالضروره او مقیده بنفی الضروره الازلیّه او بنفی الدوام الازلی. و المطلقه اعمّ من المقیده لانّ المطلق اعمّ من المقیّد و المقیده بنفی الضروره الازلیّه اعم من المقیّده بنفی الدّوام الازلی. لانّ الدّوام الازلی اعم من الضروره الازلیّه فانّ مفهوم الدوام شمول الازمنه. و مفهوم الضروره امتناع الانفکاک و متی امتنع انفکاک المحمول عن الموضوع ازلاً و ابداً یکون ثابتاً له فی جمیع الازمنه ازلاً و ابداً بدون العکس فیکون نفی الضّروره الازلیه اعم من نفی الدوام الازلی و المقیّد بالاعمّ اعم من المقیّد بالاخص لانّه اذا صدق المقید بالاخص صدق المقیّد بالاعم و لاینعکس. و فیه ان هذا علی الاطلاق غیر صحیح فانّ المقیّد بالقید الاعم انّما یکون اعم. اذا کان اعم مطلقاً من القیدین او مساویا للقید الاعم. اما اذا کان اخص من القیدین او مساویا للقید الاخص فهما متساویان او کان اعم منهما من وجه فیحتمل العموم و التساوی کما فیما نحن بصدده. و الضروره الازلیه اخص من الضروره الذاتیه المطلقه لانّ الضروره متی تحقّقت ازلاً و ابداً تتحقق مادام ذات الموضوع موجوده من غیر عکس. هذا فی الایجاب و امّا فی السّلب فهما متساویان لانّه متی سلب المحمول عن الموضوع مادامت ذاته موجوده یکون مسلوباً عنه ازلاً و ابداً، لامتناع ثبوته فی حال العدم و مباینه للاخیرین اما مباینتها للمقیده بنفی الضروره الازلیه فظاهر و اما مباینتها للمقید بنفی الدوام الازلی فللمباینه بین نقیض العام و عین الخاص. و الثالثه الضروره الوصفیّه و هی الضروره باعتبار وصف الموضوع و تطلق علی ثلاثه معان؛ الضروره مادام الوصف ای الحاصله فی جمیع اوقات اتّصاف الموضوع بالوصف العنوانی کقولنا: کل انسان کاتب بالضروره مادام کاتباً. والضروره بشرط الوصف ای مایکون للوصف مدخل فی الضروره کقولنا: کل کاتب متحرک الاصابع بالضروره مادام کاتباً. والضروره لاجل الوصف ای یکون الوصف منشأ الضروره کقولنا: کل متعجب ضاحک بالضروره مادام متعجباً. و الاولی اعم من الثانیه من وجه لتصادقهما فی ماده الضروره الذاتیّه ان کان العنوان نفس الذات او وصفاً لازماً کقولنا: کل انسان او کل ناطق حیوان بالضروره و صدق الاولی بدون الثانیه فی ماده الضروره اذا کان العنوان وصفاً مفارقاً کما اذا بدل الموضوع بالکاتب و بالعکس فی ماده لایکون المحمول ضروریاً للذات بل بشرط مفارق کقولنا کل کاتب متحرک الاصابع. فانّ تحرّک الاصابع ضروری لکل ما صدق علیه الکاتب بشرط اتصافه بالکتابه و لیس بضروری [ الاّ ] فی اوقات الکتابه فانّ نفس الکتابه لیست ضروریه لما صدق علیه الکاتب فی اوقات ثبوتها، فکیف یکون تحرک الاصابع التّابع لها ضروریاً و کذا النسبه بین الاولی و الثالثه من غیر فرق و الثانیه اعم من الثالثه لانّه متی کان الوصف منشأ الضروره یکون للوصف مدخل فیها بدون العکس کما اذا قلنا فی الدّهن الحارّ بعض الحارّ ذائب بالضروره فانّه یصدق بشرط وصف الحراره و لایصدق لاجل الحراره فانّ ذات الدّهن لو لم یکن له دخل فی الذّوبان و کفی الحراره فبه کان الحجر ذائباً اذا صار حارّاً. ثم الضروره بشرط الوصف امّا مطلقه او مقیّده بنفی الضروره الازلیّه او بنفی الضروره الذاتیّه او بنفی الدّوام الازلی او بنفی الدوام الذّاتی و القسم الاول اعمّ من الاربعه الباقیه لانّ المطلق اعمّ من المقید و الثانی اعمّ من الثلاثه الباقیه لانّ الضروره الازلیه اخص من الضّروره الذّاتیّه و الدّوام الازلی و الدّوام الذّاتی. فیکون نفیها اعمّ من نفیهما و الثالث و الرّابع اعم من الخامس لانّه متی صدقت الضروره بشرط الوصف مع نفی الدّوام الذّاتی صدقت مع نفی الضروره الذاتیه او مع نفی الدّوام الازلی و الاّ لصدقت مع تحققها فتصدق مع تحققها فتصدق مع تحقق الدّوام الذّاتی. هذا خلف. و لیس متی صدقت مع نفی الضروره الذّاتیه او نفی الدوام الازلی صدقت مع نفی الدّوام الذّاتی لجواز ثبوته مع انتفائهما و بین الثّالث و الرابع عموم من وجه لتصادقهما فی مادّه لاتخلو عن الضروره و الدوام و صدق الثالث فقط فی مادّه الدّوام المجرّد عن الضروره و صدق الرّابع فقط فی مادّه الضروره المجرده عن الدّوام الازلی و کذا بین الضّروره بشرط الوصف و الضروره الذاتیه اذ الضروریه قد لاتکون بشرط الوصف و قد تکون بشرط الوصف فتتصادقان اذا اتحد الوصف و الذّات و تصدق الضروره المشروطه فقط ان کان الوصف مغایراً للذات. نعم، الضروره مادام الوصف اعمّ من الذّاتیه لانّه متی ثبت فی جمیع اوقات الوصف ثبت فی جمیع اوقات الذّات بدون العکس. الرّابعه الضّروره بحسب وقت اما معیّن کقولنا کلّ قمر منخسف بالضروره وقت الحیلوله و امّا غیر معیّن بمعنی ان التعیین لا یعتبر فیه لا بمعنی انّ عدم التعیین معتبر فیه کقولنا: کل انسان متنفّس بالضروره فی وقت ما. و علی التقدیرین فهی امّا مطلقه و تسمی وقتیه مطلقه ان تعین الوقت و منتشره مطلقه اِن لم یتعیّن. و امّا مقیده بنفی الضروره الازلیه او الذّاتیه او الوصفیه او بنفی الدّوام الازلی او الذّاتی او الوصفی. فهذه اربعه عشر قسماً. و علی التقادیر فالوقت امّا وقت الذّات ای تکون نسبه المحمول الی الموضوع ضروریه فی بعض اوقات وجود ذات الموضوع و امّا وقت الوصف ای تکون النسبه ضروریه فی بعض اوقات اتصاف ذات الموضوع بالوصف العنوانی. کقولنا: کلّ مغتذٍ نامٍ فی وقت زیاده الغذاء علی بدل مایتحلل و کلّ نامٍ طالب للغذاء وقتاً ما من اوقات کونه نامیاً فالاقسام تبلغ ثمانیه و عشرین. و الضابطه فی النسبه انّ المطلق اعمّ من المقیّد و المقیّد بالقید الاعمّ اعمّ و کُلّ واحد من السبعه بحسب الوقت المعین اخصّ من نظیره من السبعه بحسب الوقت الغیر المعین فانّ کُلّ مایکون ضروریاً فی وقت معین یکون ضروریاً فی وقت ما، من غیر عکس و کُلّ واحد من الاربعه عشر بحسب وقت الذّات اعمّ من نظیره من الاربعه عشر بحسب وقت الوصف. لانّ وقت الوصف وقت الذّات من غیر عکس فکُلّ ما هو ضروریّ فی وقت الوصف فهو ضروریّ فی وقت الذّات. و السِّرّ فی صیروره ما لیس بضروریّ ضروریاً فی وقت، ان الشّی اذا کان منتقلاً من حال الی حال آخر فربّما تؤدی تلک الانتقالات الی حاله تکون ضروریه له بحسب مقتضی الوقت. و من ههنا علم انه لابد ان یکون للوقت مدخل فی الضروره و لذات الموضوع ایضاً کما ان للقمر مدخلاً فی ضروره الانخساف فانّه لمّا کان بحیث یقتبس النّور من الشمس و تختلف تشکّلاته بحسب اختلاف اوضاعه منها، فلهذا او لحیلوله الارض وجب الانخساف. الخامسه الضروره بشرط المحمول: و هی ضروره ثبوت المحمول للموضوع او سلبه عنه بشرط الثّبوت او السلب. و لافائده فیها لانّ کُلّ محمول فهو ضروریّ للموضوع بهذا المعنی. (فائده) اذا قیل ضروریه او ضروریه مطلقه او قیل کُلّ «ج ب» بالضروره و ارسلت غیر مقیده بامر من الامور فعلی ایّه ضروریه تقال فقال الشیخ فی الاشارات علی الضروره الازلیه. و قال فی الشفاء علی الضروره الذاتیّه. و انّما لم یطلق الشّیخ الضروره المطلقه علی غیرهما من الضرورات لانّها مشتمله علی زیاده من الوصف و الوقت فهی کالجزء من المحمول. اعلم انّ ما ذکر من الضروره و الامکان هی الّتی تکون بحسب نفس الامر و قد یکونان بحسب الذّهن و تسمی ضروره ذهنیه و امکاناً ذهنیاً. فالضروریه الذّهنیه ما یکون تصور طرفیها کافیاً فی جزم العقل بالنسبه بینهما و الامکان الذهنی ما لایکون تصور طرفیه کافیاً فیه بل یتردد الذهن بالنسبه بینهما و الضروره الذهنیه اخصّ من الخارجیه لانّ کل نسبه جزم العقل بها بمجرّد تصور طرفیها کانت مطابقه لنفس الامر و الاّ ارتفع الامکان عن البدیهیات و لاینعکس ای لیس کلّما کان ضروریاً فی نفس الامر کان العقل جازماً به بمجرّد تصوّر طرفیه کما فی النظریات الحقه فیکون الامکان الذّهنی اعمّ من الامکان الخارجی لانّ نقیض الاعمّ اخصّ من نقیض الاخصّ.
- ضرورت شعری؛ صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: عبارتست از مراعات وزن شعر که برحسب ضرورت شاعر را به اموری بازدارد که انجام آن امور در نثر غیرجایز و در شعر روا باشد و آن امور نزد بیشتر از علماء فن ده چیز است که در این قطعهء منسوب به زمخشری جمع آمده است. قطعه:
ضروره الشعر عشر عد جملتها
قطعٌ و وصلٌ و تخفیفٌ و تشدید
مدّ و قصرٌ و اِسکانٌ و تحریکٌ
و منعُ صرفٍ و صرفٌ ثمّ تعدیدُ.
پس قطع در همزهء وصل باشد که اصل در آن پیوستگی به ماقبل است و آن پیوستگی هنگام ضرورت شعر بجدائی و قطع تبدیل می گردد، مانند همزهء باب افتعال و غیره. وصل نیز مانند قطع در همزه قطع باشد که اصل در آن جدائی از ماقبل است و آن جدائی هنگام ضرورت شعریه به پیوستگی و وصل تبدیل می شود، مانند همزهء باب اِفعال. و تخفیف نیز همچنان است در حرف مشدد و تشدید نیز همچنان باشد در حرف مخفف. و مدّ در الف مقصوره و قصر در الف ممدوده و اِسکان در حرف متحرک و تحریک در حرف ساکن و منع صرف در منصرف و صرف در غیرمنصرف. هکذا فی شروح الالفیه.
اشتراک‌گذاری
با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.