صوب
[صَ] (ع مص) فرودآمدن باران. (منتهی الارب). باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی). || آمدن از بالا به نشیب. (منتهی الارب). از بالا در نشیب آمدن. (تاج المصادر بیهقی). || قصد کردن. آهنگ نمودن. || به هدف رسیدن تیر. || (اِ) قصد. آهنگ. || باران. (منتهی الارب). || طرف. جانب. (غیاث اللغات). سمت. ناحیت : و یک اصفهبد را با لشکری گران از صواب چین فرستاد. (فارسنامهء ابن البلخی ص45).
حضور تو در صوب این سنگلاخ
دیار مرا نعمتی شد فراخ.
نظامی.
از صوب راستی منعطف و ظلمات ظلمی که بعضها فوق بعض بود متراکم گشت. (جهانگشای جوینی). او را بر صوب خراسان روان کرد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص45). تا چون رایات از مشرق برسد ایشان از آن صوب درآیند. || (ص) راست. ضد خطا. (منتهی الارب) (فرهنگ رشیدی). || (اِمص) راستی. (غیاث اللغات).
حضور تو در صوب این سنگلاخ
دیار مرا نعمتی شد فراخ.
نظامی.
از صوب راستی منعطف و ظلمات ظلمی که بعضها فوق بعض بود متراکم گشت. (جهانگشای جوینی). او را بر صوب خراسان روان کرد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص45). تا چون رایات از مشرق برسد ایشان از آن صوب درآیند. || (ص) راست. ضد خطا. (منتهی الارب) (فرهنگ رشیدی). || (اِمص) راستی. (غیاث اللغات).