صنیع
[صَ] (ع ص) چربدست. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). || (اِ) کار. || (ص) شمشیر زدودهء آزموده. (منتهی الارب). || پرورده. تربیت یافته. مخصوص بکسی :
تو سیف دولتی و عز ملتی که ترا
صنیع خویش خلیفه به نامه کرد خطاب.
مسعود.
|| مصنوع ساخته: هو صنیعی؛ یعنی آن کار ساخته و برآوردهء من است. || اسب داشت نیکویافته. (منتهی الارب). الفرس الذی احسن القیام علیه. (اقرب الموارد). || (اِ) طعام که در راه خدا دهند. (منتهی الارب). || (اِمص) احسان. (اقرب الموارد). نیکوئی. (منتهی الارب): ما احسن صنیع الله عندک؛ ای احسانه. (اقرب الموارد). چه نیکو است کار خدا. || (ص) رجل صنیع الیدین؛ چربدست و باریک کار و ماهر در پیشهء خود. (منتهی الارب).
تو سیف دولتی و عز ملتی که ترا
صنیع خویش خلیفه به نامه کرد خطاب.
مسعود.
|| مصنوع ساخته: هو صنیعی؛ یعنی آن کار ساخته و برآوردهء من است. || اسب داشت نیکویافته. (منتهی الارب). الفرس الذی احسن القیام علیه. (اقرب الموارد). || (اِ) طعام که در راه خدا دهند. (منتهی الارب). || (اِمص) احسان. (اقرب الموارد). نیکوئی. (منتهی الارب): ما احسن صنیع الله عندک؛ ای احسانه. (اقرب الموارد). چه نیکو است کار خدا. || (ص) رجل صنیع الیدین؛ چربدست و باریک کار و ماهر در پیشهء خود. (منتهی الارب).