صمصام
[صَ] (ع اِ) تیغ بران که بازنگردد. (منتهی الارب). شمشیر بران. (غیاث اللغات) (دهار) :
یکی صمصام اعداکش(1) عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی.
بر دوست داران دولت خویش
گیتی نگه داشته به صمصام.فرخی.
ای دریغا چونکه نامد سوی بکر و زید و عمرو
ز آسمان صمصام تیز و ذوالفقار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
من بر سر دشمنانت صمصامم
تو صاحب ذوالفقار و صمصامی.
ناصرخسرو.
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوا از خشم خون بارید در صمصام خندانش.
ناصرخسرو.
از آن داماد کایزد هدیه دادش
دل دانا و صمصام و کف راد.ناصرخسرو.
چون گریان بر خود و زره خندد ناچخ
چون خندان بر مغز و جگر گرید صمصام.
مسعودسعد.
ساعتی بنشست تا خشمش برفت
بعد از آن گفتش که ای صمصام زفت.
مولوی.
|| (ص) رجل صمصام و فرس صمصام؛ گذرندهء در کار و عزیمت. || درشت. || استوار. (منتهی الارب).
(1) - اسدی: فرعون کش. صحاح الفرس: دشمن کش. (گنج بازیافته تألیف دبیرسیاقی؛ احوال دقیقی ص77).
یکی صمصام اعداکش(1) عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی.
بر دوست داران دولت خویش
گیتی نگه داشته به صمصام.فرخی.
ای دریغا چونکه نامد سوی بکر و زید و عمرو
ز آسمان صمصام تیز و ذوالفقار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
من بر سر دشمنانت صمصامم
تو صاحب ذوالفقار و صمصامی.
ناصرخسرو.
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوا از خشم خون بارید در صمصام خندانش.
ناصرخسرو.
از آن داماد کایزد هدیه دادش
دل دانا و صمصام و کف راد.ناصرخسرو.
چون گریان بر خود و زره خندد ناچخ
چون خندان بر مغز و جگر گرید صمصام.
مسعودسعد.
ساعتی بنشست تا خشمش برفت
بعد از آن گفتش که ای صمصام زفت.
مولوی.
|| (ص) رجل صمصام و فرس صمصام؛ گذرندهء در کار و عزیمت. || درشت. || استوار. (منتهی الارب).
(1) - اسدی: فرعون کش. صحاح الفرس: دشمن کش. (گنج بازیافته تألیف دبیرسیاقی؛ احوال دقیقی ص77).