صفه
[صِ فَ] (ع مص) چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است. (مقدمهء لغت میر سیدشریف). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی. (غیاث اللغات). بیان حال. وصف. صَوَر. مَثَل. (منتهی الارب). || (اِ) نشان. (مهذب الاسماء). || چگونگی. چونی. نعت. || پیرایه. ج، صفات. رجوع به صفت شود.
- صفه الدنیا؛ اطلس جغرافیائی. (فهرست ابن الندیم در شرح حال قره بن قمیط الحرانی چ مصر ص397).
- صفت جمال زن با وی بگفتن؛ تشبیب. (تاج المصادر بیهقی).
- صفت علاج کردن؛ استیصاف.
|| صفت با وصف در لغت مترادف است و معنی صفت بیان مجمل است و بیان اهلیت برای شی ء و بیان معنی در شی ء، و بعض متکلمان بین صفت و وصف فرق گذارده و گفته اند وصف قائم به موصوف است و صفت قائم به واصف و قول قائل «زیدٌ عالمٌ» وصف زید است به اعتبار آنکه آن کلام واصف است و صفت او نیست و علم وی که قائم بدوست صفت اوست نه وصف وی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || مراد به صفت در قول فقهاء «صفت صلوه» افعال واقعه در صلوه است، واجب باشد یا نه. (کشاف اصطلاحات الفنون). || صفت گاهی بر محمول اطلاق شود و گاه بر آنچه در مفهومیت مستقل نیست و ذات مقابل آن باشد و گاه بر خارج محمول اطلاق شود و مقابل آن جزء است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به وصف و نعت شود. || نسخهء طبیب. دستور طبیب : فلما قطع عنه (عن اسحاق بن عمران الطبیب) الرزق خرج الی موضع فسیح من رحاب القیروان و وضع هنا لک کرسیاً و دواه و قراطیس فکان یکتب الصفات کل یوم بدنانیر... (عیون الانباء ج2 ص36 س 17). در ذیل قوامیس دزی «وصفه» بمعنی دوا آمده. (دزی ج2 ص809).
- صفه الدنیا؛ اطلس جغرافیائی. (فهرست ابن الندیم در شرح حال قره بن قمیط الحرانی چ مصر ص397).
- صفت جمال زن با وی بگفتن؛ تشبیب. (تاج المصادر بیهقی).
- صفت علاج کردن؛ استیصاف.
|| صفت با وصف در لغت مترادف است و معنی صفت بیان مجمل است و بیان اهلیت برای شی ء و بیان معنی در شی ء، و بعض متکلمان بین صفت و وصف فرق گذارده و گفته اند وصف قائم به موصوف است و صفت قائم به واصف و قول قائل «زیدٌ عالمٌ» وصف زید است به اعتبار آنکه آن کلام واصف است و صفت او نیست و علم وی که قائم بدوست صفت اوست نه وصف وی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || مراد به صفت در قول فقهاء «صفت صلوه» افعال واقعه در صلوه است، واجب باشد یا نه. (کشاف اصطلاحات الفنون). || صفت گاهی بر محمول اطلاق شود و گاه بر آنچه در مفهومیت مستقل نیست و ذات مقابل آن باشد و گاه بر خارج محمول اطلاق شود و مقابل آن جزء است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به وصف و نعت شود. || نسخهء طبیب. دستور طبیب : فلما قطع عنه (عن اسحاق بن عمران الطبیب) الرزق خرج الی موضع فسیح من رحاب القیروان و وضع هنا لک کرسیاً و دواه و قراطیس فکان یکتب الصفات کل یوم بدنانیر... (عیون الانباء ج2 ص36 س 17). در ذیل قوامیس دزی «وصفه» بمعنی دوا آمده. (دزی ج2 ص809).