صفویه

معنی صفویه
[صَ فَ وی یَ] (اِخ) سلسله ای از پادشاهان ایران که از 907 تا 1135 ه . ق. در ایران سلطنت داشتند و در این تاریخ از افغانیان شکست خوردند و پادشاهی آنان منقرض شد. بازماندگان این خاندان چند سالی دیگر هم در بعضی ولایات مخصوصاً مازندران مختصر قدرتی داشتند ولی از سال 1148 یعنی سال جلوس نادرشاه دست این خاندان بکلی از کار حکمرانی کوتاه گردید. (از ترجمهء تاریخ طبقات سلاطین اسلام صص 228-230). سلاطین این سلسله و سال شروع سلطنت هر یک به شرح زیر است:
شاه اسماعیل اول 907ه . ق.
شاه طهماسب اول 930ه . ق.
شاه اسماعیل ثانی 984ه . ق.
محمد خدابنده 985ه . ق.
شاه عباس اول 985ه . ق.
شاه صفی 038ه . ق.1
شاه عباس ثانی 052ه . ق.1
شاه سلیمان 077ه . ق.1
شاه سلطان حسین 1105-1135ه . ق.
رجوع به هر یک از این اسامی شود.
ادوارد برون نویسد: ظهور سلسلهء صفویه در ایران نه تنها برای این کشور و همسایگان او بلکه برای اروپا نیز واقعهء تاریخی مهمی بشمار میرود. ظهور صفویه علاوه بر آنکه موجب استقرار ملیت ایران و برقراری شاهنشاهی این کشور گشت، سبب شد که این مملکت در مجمع ملل وارد شود و منشأ روابط سیاسی گردد که هنوز هم تا درجهء مهمی پایدار است. غلبهء عرب در اواسط قرن هفتم میلادی سلطنت ساسانیان را برانداخت و تا نیمهء قرن هفتم هجری که خلافت عربی بدست لشکر مغول نابود شد، این کشور را ولایتی از ولایات خلیفه ساخت. درست است که پیش و پس از این واقعه سلسله های مستقل یا نیمه مستقل در ایران پادشاهی داشته اند ولی آنها نیز اکثر از نژاد ترک یا تاتار بوده اند چون غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان و خاندان چنگیز و تیمور و اگر سلسلهء ایرانی الاصلی مانند آل بویه وجود داشته است، فقط بر قسمتی از کشور قدیم ایران فرمانروائی داشته اند. صفویه خاندانی بودند که ایران را بار دیگر ملتی قائم بذات، متحد، توانا و واجب الاحترام کردند و مرزهای این کشور را بحدود امپراتوری ساسانی رسانیدند. (در سلطنت شاه عباس اول) (از تاریخ ادبیات برون ترجمهء رشید یاسمی ص1).
نسب صفویه: نژاد صفویه به شیخ صفی الدین می پیوندد و او یکی از مشایخ معروف بزرگ صوفیه است. شیخ بنقل عالم آرای عباسی در صبح دوشنبهء 12 محرم سال 735 ه . ق. در گیلان به سن هشتادوپنج سالگی درگذشت. مشهور آن است که صفویه خاندانی هاشمی هستند و نسب آنان به پیغمبر اسلام می پیوندد. برون در تاریخ ادبیات نویسد: این شخص (شیخ صفی) مدعی بود که به بیست پشت به امام هفتم موسی کاظم میرسد. (تاریخ ادبیات برون ترجمهء رشید یاسمی ص14). مؤلف حبیب السیر آرد: نسب اشرف شاه دین پناه (شاه اسماعیل) به پنج واسطه بحضرت ولایت منقبت امامت مرتبت واقف اسرار ازلی شیخ صفی الحق و الحقیقه و الدین ابی الفتح اسحاق الاردبیلی قدس الله سره العزیز میرسد و نسب آن حضرت به امام هفتم هادی اعالی و اعاظم موسی الکاظم ملحق میشود بر این موجب که ابوالمظفر شاه اسماعیل بن سلطان حیدربن سلطان جنیدبن شیخ ابراهیم بن خواجه علی بن شیخ صدرالدین موسی بن قدوهء اولیاء آفاق شیخ صفی الدین اسحاق بن شیخ امین الدین جبرئیل بن شیخ صالح قطب الدین بن صلاح الدین رشیدبن محمد الحافظ لکلام اللهبن عوض الخواص بن فیروزشاه زرین کلاه بن محمد بن شرفشاه بن محمد بن حسین بن محمد بن ابراهیم بن جعفربن محمد بن اسماعیل بن محمد بن احمد الاعرابی بن ابومحمد القاسم بن ابی القاسم حمزه امام الهمام موسی الکاظم علیه السلام. (حبیب السیر چ خیام ج4 صص 409-410). برون در تاریخ ادبیات آرد: بنقل الیعقوبی مورخ معروف امام موسی کاظم غیر از علی الرضا که پس از وی به امامت رسید فرزند دیگری موسوم به حمزه داشته است اما دوازده تن دیگر که در سلسلهء نسب شیخ صفی مذکور شده (و پنج تن آنها محمد بدون هیچ امتیازی و تعینی بوده اند) مبهم تر و گمنام تر از آنند که بتوان هویت آنها را معلوم کرد. قدیمترین جد صفویه که دارای لقب و سمتی بوده فیروزشاه زرین کلاه است که بنابر قول صاحب سلسله النسب حسب الاشارهء پسر ابراهیم ادهم که میگوید پادشاه ایران بوده است، حکومت ولایت اردبیل و توابع آن بر وی مقرر گردید. و از این وقت شهر مزبور منشأ بزرگان صفویه و مسکن آن دودمان شده است. اما ابراهیم ادهم هر چند معروف است که از نژاد پادشاهان بوده و از تاج و تخت گذشته و بجمع درویشان درآمده و از اقطاب و اولیاءالله است و وفات او را در شام به سال 780 م. دانسته اند ولی در هیچ تاریخی دیده نمیشود که از اخلاف او کسی بسلطنت ایران یا جای دیگر رسیده باشد. فیروزشاه پس از زندگانی و کامرانی در رنگین گیلان بدرود حیات گفت. از پسر و جانشین وی عوض الخواص چیزی مذکور نیست جز اینکه در اسفرنجان از توابع اردبیل می زیسته و همان جا رحلت کرده است. پسر وی محمد که قرآن را از برداشت بحافظ ملقب شد. گویند جن او را در هشت سالگی درربوده و هفت سال او را در میانهء خود پرورش داده اند و قرآن را به مساعدت آنها حفظ نموده است. دو تن دیگر که پس از حافظ رئیس خانواده شدند صلاح الدین رشید و قطب الدین احمد ظاهراً در دیه گلخوران بزراعت مشغول بوده اند تا اینکه هجوم وحشیانهء گرجیان شخص اخیرالذکر را مجبور کرد با خانواده و پسر یکماههء خود امین الدین جبرئیل به اردبیل بگریزد. در آن مکان هم از تعرض مصون نماندند و گرجیان آنها را تعاقب کردند. فراریان در خانه در زیرزمین پنهان گشتند. جوانی از خویشان او خود را به دم شمشیر مهاجمین داده و کندوی بزرگی بمدخل خانهء زیرزمینی افکند و خود درجهء شهادت یافت. قطب الدین نیز بسختی از گردن مجروح شد و بزحمتی از مرگ رهائی یافت. نوهء وی شیخ صفی که در زمان حیات او متولد شده بود بعدها گفت که چون جدش او را بدوش کشید چهار انگشت کوچک خود را در قرحهء جراحت فرو مینمود. جانشین قطب الدین پسر وی امین الدین و متورع و از مریدان خواجه کمال الدین عربشاه بود. بزراعت رغبت تمام داشت و زنی دولتی نام تزویج کرد و فرزندی برای او زاد که او را صفی الدین نام نهادند. با این شخص دودمان صفویه از تاریکی و گمنامی نسبی خارج شده بشهرت تمام رسید. مؤلف سلسله النسب بتعیین سال ولادت اکتفا نکرده بطریق ذیل میلاد او را معین مینماید. در آن وقت شیخ شمس الدین تبریزی پنج سال بود که از دنیا رحلت کرده بود و همچنین دوازده سال شیخ محی الدین اعرابی و سی و دو سال شیخ نجم الدین کبری و در وقت رحلت مولای رومی رحمه الله علیه حضرت شیخ بیست و دوساله بود و در زمان رحلت شیخ سعدی شیرازی چهل و یک ساله و در تسلط هلاکوخان بر ایران پنجساله بود... با امیر عبدالله شیرازی و شیخ نجیب الدین بزغوش و علاءالدولهء سمنانی و شیخ محمود شبستری و با شیخ محمد گججی تبریزی معاصر بودند... و پیش از حضرت شیخ سه پسر بود و یک دختر و بعد از شیخ دو پسر دیگر شد... شیخ قدس سره شش ساله بود که پدرش امین الدین جبرائیل برحمت حق تعالی رسید». (تاریخ ادبیات برون ترجمهء رشید یاسمی صص 27 - 29).
لیکن بعضی در این سلسلهء نسب و بلکه در سیادت این خاندان تردید کرده اند. از آن جمله سید احمد کسروی در مجلهء آینده مجلد دوم شماره مسلسل 17 صص 356-357 چنین آرد: نگارندهء این مقاله تا یک سال پیش هرگز خیال نکرده بودم که سیادت پادشاهان صفوی و انتساب ایشان به امام موسی (ع) بی اساس باشد و تا آنجا که اطلاع دارم هیچ کسی تاکنون چنین تصوری نکرده نه از مؤلفان ایران و نه از شرقشناسان فرنگ، و ظاهراً جهتی برای این تصور نبود زیرا دودمان صفویه از دویست سال پیش از آنکه سلطنت و پادشاهی یابند از معروفترین خاندانهای ایران بوده اند. شجرهء نسب ایشان هم که شیخ صفی الدین نیای بزرگ آن خاندان را تا بیست پشت فاصله به امام موسی (ع) میرساند مضبوط و در بسیاری از کتابهای تاریخ منقول است. بلکه اسکندربیک مؤلف عالم آرا «اتفاق جمهور علمای انساب» را بر صحت آن نسبت ادعا میکند، و میرابوالفتح مؤلف صفوه الصفا میگوید: «در کتب معتبر انساب سمت تقریر و تحریر یافته» است. آیا با این حال جای تردیدی در صحت سیادت آن خاندان باقی بود؟ لکن با همهء این حال پارسال هنگامی که نگارنده بتألیف رسالهء «زبان باستان آذربایگان» مشغول بودم و شرح زندگانی شیخ صفی الدین را بمناسبت دوبیتی هائی که بزبان آذری سروده می جستم ناگهان به این حقیقت شگفت برخوردم که شیخ صفی الدین در زمان خود «سید» نبوده، یعنی نه خویشتن ادعای سیادت داشته نه دیگران او را به سیادت می شناخته اند و پدران او از بومیان قدیم آذربایجان بوده جز نژاد آریائی نداشته اند. و پس از مرگ شیخ صفی بوده که جانشینان او بداعیهء سیادت برخاسته با خواب مریدان چنین نسبی برای خود درست کرده اند، و شجرهء سیادت ایشان که در کتابها آورده اند، مجعول و بی اساس است و تقریر و تحریر آن نسب «در کتب معتبرهء انساب» یا «اتفاق جمهور علمای انساب» بر صحت آن که میرابوالفتح و اسکندربیک گفته اند جز دروغ نمی باشد! بسی عجیب است که از شیخ صفی الدین تا شاه اسماعیل که دویست سال زمان و پنج پشت پدر فاصله بوده سه تبدیل مهم در احوال و شئون خاندان ایشان روی میدهد:
1- شیخ صفی سید نبوده، فرزندانش ادعای سیادت کرده پیش می برند. 2- شیخ صفی شافعی بود، فرزندانش مذهب شیعه را پذیرفته با نهایت تعصب به ترویج و نشر آن مذهب میکوشند. 3- شیخ صفی جز زبان فارسی و آذری نداشت فرزندانش ترکی را زبان خاندانی بلکه زبان سلطنتی و درباری میگفتند. از کشف این حقایق بویژه از قضیهء سیادت حیرت به من غلبه نموده تا دیری باور کردن نمی توانستم زیرا خاندانی بدان شهرت و معروفی چگونه توانسته اند به ادعا نسب سیادت برای خود درست کنند و حادثه ای به این شگفتی چگونه از زبانها افتاده و از یادها محو شده که در کتابها ننوشته اند؟ حتی از دشمنان آن خاندان اعتراض صریحی بر سیادت ایشان نشده است. لیکن دلائل واضحه که بدست آمده بود بالاخره مرا از حیرت درآورد و در رسالهء آذری اشاره به این مطالب کرده و چون از موضوع شرح خارج بود فرصت شرح دلائل نداشتم ولی چون خاندان صفوی در تاریخ ایران امروزی دارای همه گونه اهمیت اند و هرگونه کشف و تحقیق دربارهء آن خاندان درخور توجه و اقبال میباشد، بویژه در موضوع نژاد و تبار، زیرا صرفهء تاریخ ایران در آن است که با دلائل و براهین محرز گردد که شاه اسماعیل و شاه عباس از بومیان کهن این آب و خاک بوده جز تبار و نژاد کورش و داریوش نداشته اند، این است که در این مقاله «نژاد تبار صفویه» را موضوع قرار داده کشف و تحقیق خود را بمعرض مطالعهء عموم می آورم و دلائل قضیه را تا حدی که مناسب گنجایش صفحات مجله باشد شرح خواهم کرد.
شجرهء نسب صفویه: قدیمترین کتابی که شجرهء سیادت صفویه را در ایران توان یافت، «صفوه الصفا» تألیف ابن بزاز اردبیلی است و صورت آن در غالب(1) نسخه های کتاب مزبور از این قرار است: شیخ صفی الدین اسحاق بن الشیخ امین الدین جبرائیل الصالح بن قطب الدین احمدبن صلاح الدین رشیدبن محمدالحافظ بن عوض بن فیروزشاه زرین کلاه بن محمد بن شرفشاه بن محمد بن حسن بن محمد بن ابراهیم بن جعفربن محمد بن اسماعیل بن محمد بن احمداعرابی بن ابی محمد القاسم ابی القاسم حمزه بن موسی الکاظم (ع). مؤلفان دیگر نیز از قبیل خواندمیر در حبیب السیر و میریحیی قزوینی در لب التواریخ و میرابوالفتح در صفوه الصفا و اسکندربیک در عالم آرا و شیخ حسین گیلانی در سلسله النسب صفویه همین شجرهء نسب را از کتاب ابن بزاز با اختلاف جزئی که ظاهراً ناشی از تصرف ناسخین است نقل کرده اند. بلکه اسکندربیک و میرابوالفتح گفته اند که نسب مذکور در کتب معتبرهء انساب ضبط شده و جمهور علمای فن بر صحت آن اتفاق دارند، لکن بموجب دلائلی که خواهیم دید نسب شیخ صفی الدین به این صورت ساخته و بی اساس است و بنظر نگارنده شجرهء مذکوره را به سه قسمت باید ساخت. قسمت نخستین از شیخ صفی تا فیروزشاه، در این قسمت گفتگوئی نیست و ظاهراً مسلم است که فیروزشاه پدر هفتم شیخ بود. قسمت دوم از اسماعیل بن محمد تا امام موسی، این قسمت نیز با مختصر تصحیحی(2) مسلم است و در کتب انساب توان یافت. قسمت سیم که فاصلهء میان این دو قسمت و حاوی هفت نام (از محمد بن شرفشاه تا محمد بن اسماعیل) میباشد، بکلی مشکوک فیه است و با همهء جستجوئی که کرده ایم مکشوف نشده که راستی کسانی با آن نامها وجود داشته یا جزء اسامی خیالی میباشند. ولی به هر حال بر ما یقین است که میانهء پدران شیخ صفی و فرزندان امام موسی پیوند و اتصالی نبوده و شجرهء نسب مزبور مجهول و دروغ است چنانکه همین مطلب را روشن خواهم ساخت. ولی چون کتاب ابن بزاز قدیمترین کتابی است که نسب سیادت صفویه را نوشته و دیگران از آنجا نقل کرده اند و همچنان قسمتی از دلائل ما بر عدم صحت سیادت آن خاندان حکایاتی است که از خود همان کتاب خواهم آورد این است که مقدمهً شرحی دربارهء کتاب مزبور و مؤلفش نگاشته سپس به اصل مطلب خواهم برگشت.
ابن بزاز و کتابش: درویش توکلی پسر اسماعیل معروف به ابن بزاز از مردم اردبیل و از مریدان شیخ صدرالدین پسر شیخ صفی الدین بوده و کتابی بنام صفوه الصفا در بیان احوال و کرامات و مقامات شیخ تألیف نموده. این کتاب که در سال 1328 در بمبئی بچاپ رسیده و نسخه های خطی آنهم کمیاب نمی باشد، قدیمترین کتابی است که اخبار شیخ صفی و پدرانش را حاوی میباشد. ولی متأسفانه آن کتاب چنانکه بوده بما نرسیده و در نسخه هائی که در دست است، مریدان خاندان صفوی همه گونه تصرف کرده اند. این قضیه شرح مفصلی دارد و اجمال مطلب آنکه چون اخلاف شیخ صفی از یک سوی به ادعای سیادت برخاسته و از سوی دیگر از سنی گری بمذهب شیعه گرائیده اند مریدان آن خاندان هر عبارت و حکایتی در کتاب ابن بزاز که دلالت بر عدم سیادت و تشیع شیخ صفی داشته تغییر داده یا از کتاب برداشته اند و حکایات و عباراتی موافق میل و نظر خود افزوده اند. مثلاً در فصل دوم باب هشتم آن کتاب که مذهب شیخ صفی را نوشته در نسخه های قدیمتری که نادراً یافت میشود(3)، عبارت از این قرار است: «سؤال کردند از شیخ قدس سره که چه مذهب داری؟ فرمود مذهب خیار صحابه و در مذاهب هر چه اشد و احوط بود آن را خیار میکرد و بدقایق اقاویل و وجوه که در مذاهب است کار میکرد تا بحدی که روزی دست مبارکش بدختر طفل خود باز افتاد وضو بساخت. دیگر مس میان ناف و زانوی خود ناقض وضو دانستی و هر چه در یک مذهب حرام بودی همچون گوشت اسب حرام دانستی و از آن اجتناب نمودی». این مطلب محرز است که شیخ صفی و مریدان او مذهب شافعی داشتند چنانکه حمدالله مستوفی در نزهه القلوب تصریح کرده و نقض وضو با لمس زنان و نظر بنامحرم از احکام مذهب شافعی است، منتها بنا بگفتهء ابن بزاز شیخ به احتیاطات مذاهب دیگر اهل سنت هم عمل میکرده لکن در نسخهء چاپی و غالب نسخه های خطی عبارت فوق الذکر را بکلی برداشته بجای آن نوشته اند: «مذهب و مشرب حق حقیق جعفری علیه الصلوه والسلام را داشت طابق النعل مطابق و موافق فرمایش آن حضرت قدم برمیداشت و میگذاشت اما بمدلول التقیه دینی و دین آبائی در تقیه نمودن و بمصداق استر ذهبک و ذهابک و مذهبک کتمان مذهب خود نمودن مبالغهء تمام داشت». این یک نمونه و مثالی است از تصرفاتی که مریدان صفویه در کتاب ابن بزاز بکار برده اند. از اینجا اندازهء صحت و اعتبار کتاب مزبور بدست می آید و معلوم است که هرگونه حکایت و عبارتی هم که دلالت بر سیادت آن خانواده داشته باشد محل اطمینان نیست. از جمله شجرهء سیادت شیخ صفی که مأخذ نخستین آن کتاب ابن بزاز است و دیگران از آن کتاب نقل کرده اند چنانچه دلیلی هم بر عدم صحت آن نداشتیم درخور وثوق و اطمینان نبود چه رسد به آنکه با دلائلی محرز است که شجرهء مذکوره را ساخته در کتاب ابن بزاز افزوده اند و از جملهء دلائل سه فقره حکایت است از خود همان کتاب که دلالت صریحه بر آنچه گفتیم دارد. چنانکه یکایک آنها را از نظر خوانندگان میگذرانیم. سه حکایت از کتاب ابن بزاز، در نسخه های کنونی صفوه الصفا فصل اول باب اول با ذکر «شجرهء سیادت» شیخ صفی افتتاح یافته متعاقب آن سه حکایت ذیل نقل میشود:
حکایت نخستین: سلطان المشایخ فی العالمین شیخ صدرالدین ادام الله برکته فرمود که شیخ قدس سره فرمود که در نسب ما سیادت هست لیک سؤال نکردم که علوی یا شریف و همچنان مشتبه ماند.
فهم من بین اصناف الانام
کرام من کرام من کرام.
خوانندگان دقت در این حکایت بکنند. شیخ صدرالدین از پدر خود شنیده که میگفت در نسب ما سیادت است و میگوید که نپرسیدم علوی یا شریف، و همچنان مشتبه ماند. در آذربایجان اکنون کسانی را که مادرشان «سیده» بوده شریف مینامند گویا مقصود شیخ صدرالدین نیز از «شریف» همان معنی است یعنی نمیدانسته که سیادتی که پدرش گفته بود از جانب پدری داشته اند یا از جانب مادری! پس واضح است که شیخ صفی و شیخ صدرالدین در زمان خود سید نبودند وگرنه این گفتگو چه معنی داشت؟ نکتهء دیگر آنکه این حکایت و آن شجرهء نسب چه صورتی با هم دارند! آیا نباید گفت که آن شجره را ساخته و بر کتاب ابن بزاز الحاق کرده اند؟
حکایت دوم: «سیدهاشم بن سیدحسن المکی بحضور افاضل و اعاظم تبریز گفت که شیخ قدس سره فرمود من سیدم و آن چنان بود که نوبتی بحضور شیخ به تبریز رفتم توقیر و اعزاز من تمام فرمود و من در سن عنفوان شباب بودم. پس شخصی سفیدریش درآمد شیخ چندان تعظیم وی نفرمود. سؤال کردند که شیخ این جوان را اعزاز بمبالغه کرد و این شخص را نکرد شیخ فرمود این جوان هم مهمان است و هم خویش من، من سرپیش شیخ بردم که شیخ سید است و علوی؟ فرمود بلی، نپرسیدم که حسنی یا حسینی. شعر:
نپرسیدم ز حال فرع این اصل
که از طوبی است یا از سدره این اصل.
چون این حال بحضور اعاظم تبریز بفرمود و در این تفکر بودم که چرا از شیخ نسب حسنی و حسینی نپرسیدم تا اتفاق چهل روز مرض اطلاق شکم بر من مستولی شد و هیچ معالجه مفید نمی آمد، بعد از چهل روز شیخ را قدس سره در خواب دیدم که بیامد و انگشت مبارک بر موضع وجع بر ناف من نهاد حالی شفا یافتم. شعر:
ناتوانان جهان بشتابید
نوشداروی دل و جان اینجاست
هر که را جان و دل
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.