صعقه
[صَ قَ] (ع مص) بیهوش گردیدن. (منتهی الارب). بیهوش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مقدمهء لغت میر سید شریف). || (اِمص) بیهوشی. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) :
باز از آن صعقه چو با خود آمدم
طور برجا بد نه افزون و نه کم.
مولوی (مثنوی).
|| (اِ) آتش که از آسمان افتد. (منتهی الارب) :
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش صعقه پیش و پس باشد.سعدی.
|| دم صور. (منتهی الارب).
باز از آن صعقه چو با خود آمدم
طور برجا بد نه افزون و نه کم.
مولوی (مثنوی).
|| (اِ) آتش که از آسمان افتد. (منتهی الارب) :
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش صعقه پیش و پس باشد.سعدی.
|| دم صور. (منتهی الارب).