صدیق
[صَ] (ع ص، اِ) دوست. (منتهی الارب) (ربنجنی) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامهء جرجانی). ج، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان. جج، اصادق. (منتهی الارب). دوست خالص ضد عدوّ. یکدل. یکدله. هوالذی لم یدع شیئاً مما اظهره باللسان الا حققه بقلبه و عمله. (تعریفات جرجانی) : چون ایشان را درنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه دربایست بدست نیایند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
چون نیندیشی از آن روز که دستت نگرد
نه رفیق و نه ندیم و نه صدیق و نه حمیم.
ناصرخسرو.
چون نیندیشی از آن روز که دستت نگرد
نه رفیق و نه ندیم و نه صدیق و نه حمیم.
ناصرخسرو.