صاحبی
[حِ] (ص نسبی، اِ) منسوب به صاحب. || قسمی انگور درشت و پوست نازک و قرمزرنگ :
بنده پرور هیچ بیگم نیست چون بنت العنب
صاحبی زینگونه گر انگور را خوانم رواست.
میرزا عبدالغنی قبول.
در صاحبیش لطافت جان
قند گرجیش از غلامان.تأثیر.
|| جامهء ابریشمی مخطط. (غیاث اللغات) :
خوشا آن شمطها و آن صاحبیها
که آرند سوغات ما را صواحب. نظام قاری.
کتان فرم آمد و مغربی
دگر کیسهء بعد از او صاحبی.نظام قاری.
ز کیسه ای همه را کرده کیسه ها فربه
ز صاحبی همه را ساخت صاحب زیور.
نظام قاری.
صاحبی را که ز کتان هوس کیسه ای است
کیسه از سیم بپرداز بگو در بازار.
نظام قاری.
گردن از کتان صاحبی مدور پیچیده... (دیوان البسهء نظام قاری ص134).
دلبستگی نمانده چنانم که بعد از این
ننگ آیدم که جامهء تن صاحبی کنم.تأثیر.
بنده پرور هیچ بیگم نیست چون بنت العنب
صاحبی زینگونه گر انگور را خوانم رواست.
میرزا عبدالغنی قبول.
در صاحبیش لطافت جان
قند گرجیش از غلامان.تأثیر.
|| جامهء ابریشمی مخطط. (غیاث اللغات) :
خوشا آن شمطها و آن صاحبیها
که آرند سوغات ما را صواحب. نظام قاری.
کتان فرم آمد و مغربی
دگر کیسهء بعد از او صاحبی.نظام قاری.
ز کیسه ای همه را کرده کیسه ها فربه
ز صاحبی همه را ساخت صاحب زیور.
نظام قاری.
صاحبی را که ز کتان هوس کیسه ای است
کیسه از سیم بپرداز بگو در بازار.
نظام قاری.
گردن از کتان صاحبی مدور پیچیده... (دیوان البسهء نظام قاری ص134).
دلبستگی نمانده چنانم که بعد از این
ننگ آیدم که جامهء تن صاحبی کنم.تأثیر.