شی
[شَ / شِ] (از ع، اِ) مخفف شی ء. چیز :
هنگام همت وی و هنگام جود وی
شی ء است همچو لاشی و لاشی بود چو شی.
منوچهری.
همه دادند استعداد هر شی
بمعنی و بصورت میّت و حی.ناصرخسرو.
گفتم خدای را شی گویند و نیست شی ء
گفتا که شی دو چیز بر او گشته معتبر.
ناصرخسرو.
رجوع به شی ء شود.
- شی الله؛ ظاهراً این ترکیب در اصل به صورت شیئاً لله (چیزی برای خدا، در راه خدا) و کلمهء سؤال و تکدی بوده است و رفته رفته بصورت «شی الله» و همچنین «شیدالله» درآمده و معنی گدا و سائل را بخود گرفته است. (فرهنگ عامیانهء جمال زاده). مخفف شیئاً لله است. (از آنندراج) :
برو گدای در هر گدای شو حافظ
تو بی مراد بیابی مگر که شی الله.
حافظ (از آنندراج).
هنگام همت وی و هنگام جود وی
شی ء است همچو لاشی و لاشی بود چو شی.
منوچهری.
همه دادند استعداد هر شی
بمعنی و بصورت میّت و حی.ناصرخسرو.
گفتم خدای را شی گویند و نیست شی ء
گفتا که شی دو چیز بر او گشته معتبر.
ناصرخسرو.
رجوع به شی ء شود.
- شی الله؛ ظاهراً این ترکیب در اصل به صورت شیئاً لله (چیزی برای خدا، در راه خدا) و کلمهء سؤال و تکدی بوده است و رفته رفته بصورت «شی الله» و همچنین «شیدالله» درآمده و معنی گدا و سائل را بخود گرفته است. (فرهنگ عامیانهء جمال زاده). مخفف شیئاً لله است. (از آنندراج) :
برو گدای در هر گدای شو حافظ
تو بی مراد بیابی مگر که شی الله.
حافظ (از آنندراج).