شهوانی
[شَهْ نی ی / نی] (از ع، ص نسبی) مرد خواهان و آرزومند. (از منتهی الارب). بمعنی شهوان. (از اقرب الموارد). || هر چیز متعلق بشهوت. (ناظم الاطباء). منسوب بشهوت که بمعنی خواهش نفس و آرزوست. (غیاث) (از آنندراج). منسوب بشهوت. از شهوت. (یادداشت مؤلف).
-قوهء شهوانی؛ یکی از قوای ثلاثهء آدمی است که بعقیدهء قدماءِ اطبا معدن آن کبد [ جگر ] است و کار او همه حاصل کردن لذات و گذاردن شهوات باشد. (یادداشت مؤلف) :یکی را... قوت شهوانی بر قوت عقل غالب گشته. (کلیله و دمنه).
گر از میدان شهوانی سوی ایوان عقل آئی
چو کیوان درزمان خود را بهفتم آسمان بینی.
سنائی.
|| شهوی. شدیدالشهوه. آرزوخواه. (یادداشت مؤلف). || هر چیز که از روی حرص و آز و هوا و هوس باشد. (ناظم الاطباء).
-قوهء شهوانی؛ یکی از قوای ثلاثهء آدمی است که بعقیدهء قدماءِ اطبا معدن آن کبد [ جگر ] است و کار او همه حاصل کردن لذات و گذاردن شهوات باشد. (یادداشت مؤلف) :یکی را... قوت شهوانی بر قوت عقل غالب گشته. (کلیله و دمنه).
گر از میدان شهوانی سوی ایوان عقل آئی
چو کیوان درزمان خود را بهفتم آسمان بینی.
سنائی.
|| شهوی. شدیدالشهوه. آرزوخواه. (یادداشت مؤلف). || هر چیز که از روی حرص و آز و هوا و هوس باشد. (ناظم الاطباء).