شنگول
[شَ] (ص) سخت شادان و خرم. (آدمی) سرخوش نیم مست. بانشاط. باروح. دل زنده. فیران. کسی که بر اثر خوردن شراب یا به علت توفیق یافتن در کار و پیروز شدن بر مشکلات خویش خوشحال و بانشاط شده باشد. (فرهنگ عامیانهء جمالزاده). || شوخ و ظریف و زیبا. (برهان). شوخ و زیبا. (غیاث اللغات) :
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه
که شنگولان سرمستت(1) بیاموزند کاری خوش.
حافظ.
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش.حافظ.
- شنگول شدن؛ به وجد آمدن. حالت شنگولی و نشاط و سرمستی در کسی به عللی که ذکر شد. (فرهنگ عامیانهء جمالزاده).
|| (اِ) نام یکی از بچه های بزی است که در افسانه های کودکان معروف به بزبز قندی است و سه فرزند او به ترتیب شنگول و منگول و حبهء انگور نام دارند. (فرهنگ عامیانهء جمال زاده). || دزد و راهزن. (برهان) :
در شهر شنگولان دلم هر دم بغارت میبرند
از دست این مادرغران چون وحش صحرائی شدم.
حکیم نزاری (از جهانگیری).
|| خرطوم فیل. (برهان) (ناظم الاطباء).
(1) - ن ل: خوشباشت.
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه
که شنگولان سرمستت(1) بیاموزند کاری خوش.
حافظ.
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش.حافظ.
- شنگول شدن؛ به وجد آمدن. حالت شنگولی و نشاط و سرمستی در کسی به عللی که ذکر شد. (فرهنگ عامیانهء جمالزاده).
|| (اِ) نام یکی از بچه های بزی است که در افسانه های کودکان معروف به بزبز قندی است و سه فرزند او به ترتیب شنگول و منگول و حبهء انگور نام دارند. (فرهنگ عامیانهء جمال زاده). || دزد و راهزن. (برهان) :
در شهر شنگولان دلم هر دم بغارت میبرند
از دست این مادرغران چون وحش صحرائی شدم.
حکیم نزاری (از جهانگیری).
|| خرطوم فیل. (برهان) (ناظم الاطباء).
(1) - ن ل: خوشباشت.