شنبلیله
[شَمْ بَ لی لَ / لِ] (اِ)(1) شملیز. شملید. شنبلید. شنبلیت. بمعنی شنبلید است و آن رستنیی باشد که به عربی حلبه و به هندی میتهی و به یونانی فریقه خوانند. (برهان). شملیز. به تازی حلبه. (از جهانگیری). سبزیی است خوشبو، تند، خوراکی، از سبزی ها که در طعام پزند. رجوع به شنبلیت و شنبلید شود.
(1) - شنبلید. شنبلیت. معرب آن نیز شنبلیله Fenugrec. (دزی ج 1 ص 790). و آن گیاهی علفی (Trigonella foenumgroecum) و یکساله با گل زرد میباشد و بیشتر در بستانها کاشته میشود، برگهای تازه و خشک آن را در قورمه سبزی و خورشتهای دیگر بکار برند. این گیاه از دستهء شبدرها از تیرهء پروانه واران است. (گل گلاب ص220) (از حاشیهء برهان چ معین).
(1) - شنبلید. شنبلیت. معرب آن نیز شنبلیله Fenugrec. (دزی ج 1 ص 790). و آن گیاهی علفی (Trigonella foenumgroecum) و یکساله با گل زرد میباشد و بیشتر در بستانها کاشته میشود، برگهای تازه و خشک آن را در قورمه سبزی و خورشتهای دیگر بکار برند. این گیاه از دستهء شبدرها از تیرهء پروانه واران است. (گل گلاب ص220) (از حاشیهء برهان چ معین).