شمعون
[شَ] (اِخ) شمعون قانوی، شمعون القنانی(1). نام یکی از دوازده تن حواریون عیسی علیه السلام. (ابن شحنه)(2). شمعون قانوی همان شمعون غیور و یکی از جملهء دوازده حواری بود و لفظ قانوی اشاره به موطن او نیست، بلکه لفظ کلدانی و اشاره به غیوری اوست. (از قاموس کتاب مقدس). شمعون یا شمعون الصفابن توما معروف به سمعان قانوی منسوب به قاناالجلیل که کوهی است در نزدیکی دمشق، و او از حواریون و شاگردان حضرت مسیح (ع) و استاد مرقس هارونی و صاحب انجیل مرقس بود، و می گویند شمعون انجیل را تألیف کرد؛ ولی نام خود را از اول آن برداشت و به شاگردش نسبت داد و به نام او کرد و گویند شمعون بسوی مصر آمد و بعد به کشورهای آفریقا و سپس به ایران رفت و در ایران یهودا بدو پیوست و با هم به تبلیغات مسیحی پرداختند. کاهنان یهود مردم را بر ضد آن دو شورانیدند، پس شمعون را با اره دو نیم کردند و یهودا را سر بریدند. (از ملل و نحل ج2 ذیل ص35). دربارهء حضرت مسیح (ع) اختلاف فراوانی هست، گروهی می گویند: پیش از روز قیامت بر زمین فرودمی آید، چنانکه اسلام نیز بر آن عقیده است و گروهی می گویند تا روز رستاخیز نمی آید زیرا پس از اینکه او را کشتند و به دار آویختند به زمین نازل شد و شمعون صفا او را دید و حضرت با وی سخن گفت و بدو وصیتها کرد، سپس از زمین جدا شد و بسوی آسمان صعود کرد و شمعون صفا وصی او بود. شمعون برترین حواریون بود از لحاظ علم، زهد و ادب، جز اینکه فلوس کار او را خراب کرد و خود را شریک وی قرار داد و اوضاع علم او را دگرگون ساخت و آن را با سخن فلاسفه درآمیخت و خاطر او را وسوسه کرد. (از ملل و نحل ج2 صص34 - 35) :
از جهل خویشتن چو خودآگاهی
پس سوی خویش فتنه و شمعونی.
ناصرخسرو.
کشته شدت شمع دین به باد جهالت
گمره از آن مانده ای و خیره چو شمعون.
ناصرخسرو.
ای خردمند مخر خیره خرافاتش
که تو باری نه چنو خربط و شمعونی.
ناصرخسرو.
- شمعون شدن؛ گمراه شدن. مانند شمعون قانوی که به تشویق فلوس نامی مسائلی به احکام دین مخلوط کرد دستورات دین را با نظر شخص آمیختن :
هرکه به شمع خرد ندید رهت
پیش تو مدهوش گشت و شمعون شد.
ناصرخسرو.
- شمعون کردن؛ گمراه ساختن چون شمعون قانوی :
ور نخواهد ماند با تو باغ و خانه خیرخیر
خویشتن را رنجه چون داری و چون شمعون کنی.
ناصرخسرو.
رجوع به ترکیب شمعون شدن شود.
(1) - Simon le cananeen. (2) - ابن شحنه آنرا «شمعون القنانی» و صاحب قاموس مقدس «شمعون قانوی» آورده است و این غیر از شمعون (پطرس) است که او نیز یکی از دوازده حواری است.
از جهل خویشتن چو خودآگاهی
پس سوی خویش فتنه و شمعونی.
ناصرخسرو.
کشته شدت شمع دین به باد جهالت
گمره از آن مانده ای و خیره چو شمعون.
ناصرخسرو.
ای خردمند مخر خیره خرافاتش
که تو باری نه چنو خربط و شمعونی.
ناصرخسرو.
- شمعون شدن؛ گمراه شدن. مانند شمعون قانوی که به تشویق فلوس نامی مسائلی به احکام دین مخلوط کرد دستورات دین را با نظر شخص آمیختن :
هرکه به شمع خرد ندید رهت
پیش تو مدهوش گشت و شمعون شد.
ناصرخسرو.
- شمعون کردن؛ گمراه ساختن چون شمعون قانوی :
ور نخواهد ماند با تو باغ و خانه خیرخیر
خویشتن را رنجه چون داری و چون شمعون کنی.
ناصرخسرو.
رجوع به ترکیب شمعون شدن شود.
(1) - Simon le cananeen. (2) - ابن شحنه آنرا «شمعون القنانی» و صاحب قاموس مقدس «شمعون قانوی» آورده است و این غیر از شمعون (پطرس) است که او نیز یکی از دوازده حواری است.