شمارش
[شُ رِ] (اِمص) شمار. تعداد. (یادداشت مؤلف) :
خواهی به شمارش ده و خواهی به گزافه
خواهیش به شاهین زن و خواهی به کرستون.
زرین کتاب.
|| (ق) ظاهراً. || مشروحاً. || فرضاً. بالفرض و التقدیر. (ناظم الاطباء). بمعنی فرض و تقدیر باشد و در جایی استعمال کنند که عربان بالفرض و التقدیر گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج).(1)
(1) - معانی قیدی استوار نمی نماید؛ مگر آنکه «شمارش» مرکب از فعل امر «شمار» و ضمیر «ش» بگیریم به فتح «ر» بمعنی شمار آن را یعنی فرض کن آن را، آن هم فقط مربوط به معنی آخر می شود و ربطی به شمارش ندارد.
خواهی به شمارش ده و خواهی به گزافه
خواهیش به شاهین زن و خواهی به کرستون.
زرین کتاب.
|| (ق) ظاهراً. || مشروحاً. || فرضاً. بالفرض و التقدیر. (ناظم الاطباء). بمعنی فرض و تقدیر باشد و در جایی استعمال کنند که عربان بالفرض و التقدیر گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج).(1)
(1) - معانی قیدی استوار نمی نماید؛ مگر آنکه «شمارش» مرکب از فعل امر «شمار» و ضمیر «ش» بگیریم به فتح «ر» بمعنی شمار آن را یعنی فرض کن آن را، آن هم فقط مربوط به معنی آخر می شود و ربطی به شمارش ندارد.