شلغم
[شَ غَ] (اِ)(1) ریشهء گیاهی از طایفهء خاجی شکل و مأکول و لذیذ و بیشتر در آشها داخل کنند. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیرهء صلیبیان که دارای ریشهء غده ای محتوی مواد ذخیره ای می باشد. نباتی است دوساله، یعنی در سال دوم کشت گل میدهد. برگهایش سبز روشن و دارای موهای کوتاه است. شلغم از سرما عاجز نیست و گرمای زیادی هم برای نموّش لازم ندارد و چون دارای ویتامین Cفراوان و املاح مفید برای بدن است، بهترین مادهء غذایی بصورت سوپ یا آش برای اشخاصی که دچار گریپ یا سرماخوردگی شده اند می باشد. شالغم. شنجم. شلجم. عنقلی. عنقیلی. عنغلی. شلغم قمری. شملغ. شملخ. شلم. (از فرهنگ فارسی معین). شلجم. سلجم. شرجم. لفت. شلم. بوشاد. (یادداشت مؤلف). سلجم. (دهار) (منتهی الارب) :
درمکن در کرد شلغم پوز خویش
تا نگردد با تو او هم طبع و کیش.مولوی.
تو پنداری که خرواریست شلغم.سعدی.
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقرهء خام.
سعدی (گلستان).
وآنکه را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریانست.
سعدی (گلستان).
گزر و شلغم و چندر، کلم و ترب و کدو
تره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.
بسحاق اطعمه.
اگر آنجا شلغم بلغمی است اینجا کلاه شلغمی است. (دیوان نظام قاری ص9).
-امثال: حرام خوری آن هم شلغم؛ لااقل از گناهی که لذت آن کم است باید پرهیز کرد. (امثال و حکم دهخدا) (یادداشت مؤلف).
- شلغم روغنی؛ گونه ای شلغم(2) که شباهت زیادی به منداب دارد و دانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوختهء ریشهء این گونه شلغم، از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. (فرهنگ فارسی معین).
- شلغم شلغم زدن؛ شلغم شلغم گفتن. (آنندراج). بانگ شلغم شلغم کردن هنگام فروختن :
شلغم شلغم مزن که از تو
شلغم نخرند اهل ادراک.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
- شلغم صحرایی؛ خرزل. لوت بری. شلغم روغنی. شلغم بیابانی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب شلغم روغنی شود.
- شلغم فرنگی؛ بیخ گیاهی است شبیه سیب زمینی. بوتهء وی دارای شاخه های راست و بلند و گلهای زرد است و آن برای ساختن ترشی استعمال میشود. سیب زمینی ترشی. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - Navet= Brassica esculenta.
(2) - Brassica napus.
درمکن در کرد شلغم پوز خویش
تا نگردد با تو او هم طبع و کیش.مولوی.
تو پنداری که خرواریست شلغم.سعدی.
در بیابان فقیر سوخته را
شلغم پخته به که نقرهء خام.
سعدی (گلستان).
وآنکه را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریانست.
سعدی (گلستان).
گزر و شلغم و چندر، کلم و ترب و کدو
تره ها رسته تر و سبز بسان زنگار.
بسحاق اطعمه.
اگر آنجا شلغم بلغمی است اینجا کلاه شلغمی است. (دیوان نظام قاری ص9).
-امثال: حرام خوری آن هم شلغم؛ لااقل از گناهی که لذت آن کم است باید پرهیز کرد. (امثال و حکم دهخدا) (یادداشت مؤلف).
- شلغم روغنی؛ گونه ای شلغم(2) که شباهت زیادی به منداب دارد و دانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوختهء ریشهء این گونه شلغم، از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. (فرهنگ فارسی معین).
- شلغم شلغم زدن؛ شلغم شلغم گفتن. (آنندراج). بانگ شلغم شلغم کردن هنگام فروختن :
شلغم شلغم مزن که از تو
شلغم نخرند اهل ادراک.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
- شلغم صحرایی؛ خرزل. لوت بری. شلغم روغنی. شلغم بیابانی. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب شلغم روغنی شود.
- شلغم فرنگی؛ بیخ گیاهی است شبیه سیب زمینی. بوتهء وی دارای شاخه های راست و بلند و گلهای زرد است و آن برای ساختن ترشی استعمال میشود. سیب زمینی ترشی. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - Navet= Brassica esculenta.
(2) - Brassica napus.