شل
[شِ] (اِ) نیزهء کوچک که گاه دو پره و سه پره سازند و یک دستهء آنرا که عبارت از پنج یا ده عدد باشد بر دست گیرند و یک یک به جانب دشمن اندازند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان). نیزهء کوچک. (غیاث). یکی از اسلحهء هندیان است. (فرهنگ خطی) :
به گونهء شل افغانیان دو پره و تیز
چو دسته بسته بهم تیرهای بی سوفار.فرخی.
پیش گیر اندر طلب راه درازآهنگ را
گو شل اندر دل فکن صبر زبان کوتاه را.
فرخی.
پسرش بر پیلی بود بربودند و تیر و شل و تبر و شمشیر در وی نهادند. (تاریخ بیهقی).
شل و خشت چون پود و چون تار بود
چکاچاک برخاست از ترک و خود.اسدی.
شل و ناوک و تیغ در مغفرش
فزون ز انبه موی بد بر سرش.اسدی.
ز خشت و شل و ناوک سرکشان
ز بر چرخ گفتی شد آتش فشان.اسدی.
به پیکار زر دادهء شیردل
برون تاخت در کف ز پولاد شل.اسدی.
شده گرد چون چرخی(1) و خشت و شل
ستاره شده برج او مغز و دل.اسدی.
شل و خشت پرواز شاهین گرفت
ز باران و خون کوه و در هین گرفت.اسدی.
با تو تا لقمه دید جان و دل است
چون شدت لقمه تیر و تیغ و شل است.
سنایی.
حربه و شل در بر بهرام خربط سوز نه
زخمه و مل در کف ناهید بربط ساز ده.
سنایی.
بر فلک بهر مکافات عدوش
زخمهء زهره شل کیوان است.انوری.
از صندوق شل و بهله در هوای رزمگاه پرواز دادند. (تاج المآثر).
سوسن زبان گشوده گلبن سپر فکنده
در چشم غنچه پیکان مانند اختهء شل.
کمال الدین اسماعیل.
شل و رمح دلیران بند در فیلان بدان ماند
که چرخ هشتمین را برجها یک یک عیان ماند.
واله هروی (از آنندراج).
- شل هندی؛ نیزهء کوچک که گاه دو پره و سه پره ساخته باشند. (یادداشت مؤلف) :
نکند کار تیر آیازی
شل هندی و نیزهء تازی.ابوالفرج رونی.
نیلوفر و سوسن دمد از باغ حسودت
لیک آن شل هندی دهد این حربهء دیلم.
مختاری.
|| تیر. || نیزهء بلند ماهیگیری. || (اِ)(2) میوهء گرد مانند بهی که طعمش با تلخی آمیخته است و از آن مربا سازند. (ناظم الاطباء). میوه که به هندی بیل گویند. (غیاث). میوه ای است مانند بهی و به طعم تیز و تلخ و به هندی بیل خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). سفرجل هندی. بهی هندو، و بعضی گفته اند حبه الخضر است. (یادداشت مؤلف). در هندوستان سفرجل هندی خوانند و آن ثمر مدور بود مانند زردآلو و قوت وی مانند زنجبیل بود تیز و قابض و طبیعت وی گرم بود، چون با عسل به ناشتا بخورند معده را پاک گرداند و قوت اعضا بدهد و مقدار مستعمل آن یک درم بود. گویند به شش مضر بود و مصلح وی عسل بود. (از اختیارات بدیعی). داروی هندی است عصب را مفید است. (نزهه القلوب). و رجوع به تذکرهء صیدنهء ابوریحان بیرونی و تحفهء حکیم مؤمن شود.
(1) - یعنی گرد باشد مانند آسمانی. (یادداشت مؤلف).
(2) - در برهان و ناظم الاطباء به ضم شین نیز آمده است.
به گونهء شل افغانیان دو پره و تیز
چو دسته بسته بهم تیرهای بی سوفار.فرخی.
پیش گیر اندر طلب راه درازآهنگ را
گو شل اندر دل فکن صبر زبان کوتاه را.
فرخی.
پسرش بر پیلی بود بربودند و تیر و شل و تبر و شمشیر در وی نهادند. (تاریخ بیهقی).
شل و خشت چون پود و چون تار بود
چکاچاک برخاست از ترک و خود.اسدی.
شل و ناوک و تیغ در مغفرش
فزون ز انبه موی بد بر سرش.اسدی.
ز خشت و شل و ناوک سرکشان
ز بر چرخ گفتی شد آتش فشان.اسدی.
به پیکار زر دادهء شیردل
برون تاخت در کف ز پولاد شل.اسدی.
شده گرد چون چرخی(1) و خشت و شل
ستاره شده برج او مغز و دل.اسدی.
شل و خشت پرواز شاهین گرفت
ز باران و خون کوه و در هین گرفت.اسدی.
با تو تا لقمه دید جان و دل است
چون شدت لقمه تیر و تیغ و شل است.
سنایی.
حربه و شل در بر بهرام خربط سوز نه
زخمه و مل در کف ناهید بربط ساز ده.
سنایی.
بر فلک بهر مکافات عدوش
زخمهء زهره شل کیوان است.انوری.
از صندوق شل و بهله در هوای رزمگاه پرواز دادند. (تاج المآثر).
سوسن زبان گشوده گلبن سپر فکنده
در چشم غنچه پیکان مانند اختهء شل.
کمال الدین اسماعیل.
شل و رمح دلیران بند در فیلان بدان ماند
که چرخ هشتمین را برجها یک یک عیان ماند.
واله هروی (از آنندراج).
- شل هندی؛ نیزهء کوچک که گاه دو پره و سه پره ساخته باشند. (یادداشت مؤلف) :
نکند کار تیر آیازی
شل هندی و نیزهء تازی.ابوالفرج رونی.
نیلوفر و سوسن دمد از باغ حسودت
لیک آن شل هندی دهد این حربهء دیلم.
مختاری.
|| تیر. || نیزهء بلند ماهیگیری. || (اِ)(2) میوهء گرد مانند بهی که طعمش با تلخی آمیخته است و از آن مربا سازند. (ناظم الاطباء). میوه که به هندی بیل گویند. (غیاث). میوه ای است مانند بهی و به طعم تیز و تلخ و به هندی بیل خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). سفرجل هندی. بهی هندو، و بعضی گفته اند حبه الخضر است. (یادداشت مؤلف). در هندوستان سفرجل هندی خوانند و آن ثمر مدور بود مانند زردآلو و قوت وی مانند زنجبیل بود تیز و قابض و طبیعت وی گرم بود، چون با عسل به ناشتا بخورند معده را پاک گرداند و قوت اعضا بدهد و مقدار مستعمل آن یک درم بود. گویند به شش مضر بود و مصلح وی عسل بود. (از اختیارات بدیعی). داروی هندی است عصب را مفید است. (نزهه القلوب). و رجوع به تذکرهء صیدنهء ابوریحان بیرونی و تحفهء حکیم مؤمن شود.
(1) - یعنی گرد باشد مانند آسمانی. (یادداشت مؤلف).
(2) - در برهان و ناظم الاطباء به ضم شین نیز آمده است.